نگراني آمريكا از آن جهت بود كه اين خلاء قدرت، موجب رشد و گسترش جنبشهاي آزاديبخش در منطقه شود. علاوه بر اين، امكان داشت خلاء مزبور، شوروي را به رخنه و نفوذ در منطقه وسوسه كند تا به برخي از كشورهاي كوچك حمله كند يا با آنان متحد شود و بهاين ترتيب پايگاههايي براي خود دست و پا كند كه از طريق آنها كشورهاي طرفدار غرب و نفتخيزي همانند ايران و عربستان سعودي را تهديد كند. چرا كه، به نظر «خروشچف»[2] ايران نمونه كشوري بود كه برخلاف حزب كمونيست بسيار ضعيف آن، همچنان به سمت انقلاب پيش ميرفت. آمريكا به خليج فارس به ديدة راهبردي مينگريست، زیرا در صورتي كه اين منطقه زير سلطه دشمن غرب ميغلتيد آنگاه خسارت جبران ناپذيري به همة بلوك غرب از جمله خود آمريكا و متحدين اروپايي و ژاپني كه به شدت نيازمند به واردات نفت خليج فارس هستند، وارد ميشد.
با وجود اين در دوره رياست جمهوري نيكسون به دليل درگيري در ويتنام، تصميم گرفت از كشوري در منطقه كه نزديكترين روابط را با آمريكا دارد و بيشترين نفع را براي حفظ امنيت منطقه ميبرد، براي اين كار دعوت كند. ايران، بالاترين شرايط را در اين حوزه دارا بود، بنابراين شاه تصميم گرفت تا از اين فرصت براي ايفاي نقش قدرت بزرگ منطقه و ژاندارمري خليج فارس استقبال نمايد. در همين ايام، «دکترین نيكسون» منتشر گرديد كه براساس مفاد آن، قدرتهاي منطقهاي تقويت شده و مسئوليت حفظ ثبات و امنيت مناطق به آنها واگذار ميگرديد. در منطقه خليج فارس، دو کشور ايران و عربستان سعودي، دو ستون قدرتمند منطقه، ساختار و تعادل قدرت را عهدهدار شدند. نقش مسلط نظامي به لحاظ جمعيت و ارتش قوي به ايران واگذار شد و عربستان سعودی به قدرت اقتصادي پر نفوذ مبدل گشت.
دلايل اولويت ايران نسبت به عربستان سعودي در تصدي اين مسئوليت بهشرح زير است: «ايران اهميت زيادتري داشت، زيرا همساية شوروي بود و مرزهاي مشترك طولاني با شوروي سابق داشت، حايل و حلقه متصل كنندة سيتو و ناتو بوده و عضو اصلي پيمان سنتو بود،[3] بر سراسر سواحل شمالي خليج فارس تسلط داشت، داراي جمعيت مناسب بود (از 55 ميليون جمعيت حاشية خليج فارس نزديك به 35 ميليون در ايران ميزيستند)، حكومت شاه بعضي از اشكالهايي را كه حكام عربستان سعودي براي آمريكا ميتوانست از نظر مسلح نمودن آن به وجود آورد (در مقابل رژيم صهيونيستي) و نيز حساسيتي را كه نسبت به اقدامهاي آمريكا در حمايت از رژيم اشغالگر قدس داشت، دارا نبود.»(ونس،1362 :10) الگوي سياست منطقهاي آمريكا در خليج فارس، ميتوانست در صورت موفقيت از بروز بحرانهاي شديد منطقهاي جلوگيري كرده و تداوم جريان نفت به سوي غرب را تضمين نمايد. ايران با تقويت سياسي و نظامي آمريكا و در اجراي اين خط مشي، به ايفاي نقش ژاندارمي پرداخته و ضامن اصلي ثبات در منطقه محسوب گرديد. از اين رو، جزیره ثبات نام گرفت.(عسگری، 1388 :11)
كيسينجر پيرامون حكومت پهلوي و شاه ايران چنين عنوان ميدارد: «كمك به اروپاي غربي در دوران بحران اقتصادي در دهة 1970، حمايت از ميانهروهاي آفريقا عليه تهاجم نيروهاي مشترك شوروي و كوبا؛ و بالاخره پشتيباني از سادات در مراحل بعدي ديپلماسي خاورميانه …، شاه نيرو و انرژي همسايگان عرب راديكال خود را تحليل ميبرد تا نگذارد آنها حكومتهاي ميانهرو در عربستان، اردن و خليج فارس را مورد تهديد قرار دهند. او بدون قيد و شرط به ناوگانهاي ما سوخت ميرساند و هرگز از سلطه خود بر منابع نفتي، براي اعمال فشارهاي سياسي استفاده نميكرد. وي هرگز به تحريم نفتي عليه غرب يا اسراييل (رژيم صهيونيستي) نپيوست. ايران در زمان شاه، يكي از بهترين، مهمترين و وفادارترين دوستان ما درجهان بود.»(كديور،1372: 165) نيكسون، رئيس جمهور آمريكا موافقت كرد از شاه در كمك به كردهاي عراقي كه در آن هنگام براي كسب خود مختاري عليه حكومت بعث عراق قيام كرده بودند، پشتيباني كند.
پشتيباني از كردها ميتوانست عراق را كه متمايل به شوروي بود تضعيف كند و مانع از گسترش نفوذش در خليج فارس شود و در عين حال نيروهاي عراقي را در مناطق كردنشين گرفتار ميكرد تا نتواند از توان نظامي خود در جنگ احتمالي با رژيم صهيونيستي استفاده كند. کیسينجر در خاطراتش چنین اعتراف میکند: «مفید بودن تصمیم نیکسون در مورد کردها، کمی بیش از یک سال بعد به منصه ظهور رسید تنها یک لشکر عراقی برای مشارکت در جنگ مهرماه 1352 (اکتبر 1973) خاورمیانه، در دسترس بود.»(نوازني، 1383 :54) به همين دليل كشور عراق كه از سال 1348 مترصد جنگ با ايران بود، با واسطه قرار دادن رئيس جمهور الجزاير در سال 1354 عهدنامهاي را با شاه ايران امضاء نمود كه تمامي خواستههاي آنان را تأمين ميكرد و به اين ترتيب بيش از يك سوم كاركنان نيروهاي مسلح عراق را كه درگير جنگ با اكراد بودند، آزاد ميساخت. سرانجام اينكه، برخلاف اظهارات شاه مبني بر تعقيب «سياست مستقل ملي» كه نه وابسته به غرب است نه وابسته به بلوك شرق، اين حضور رو به افزايش آمريكا و سياست تقويت حكومت گذشته به جزء لاينفك جريانات سياسي ايران تا سال 1357 تبديل گرديد.
به همين دلايل بود كه جیمی كارتر، رئیس جمهور وقت آمریکا، سخت تلاش نمود تا از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران جلوگيري كند. كارتر با این ایده برژينسكي موافق بود كه به هر قيمت و وسيلهاي كه شده بايد از شاه حمايت كرد. وي، اين حمايت را نه فقط براي حفظ ايران بلكه براي حفظ منطقه خاورميانه و صلح اعراب و رژیم صهیونیستی ضروري ميشمرد. كارتر در خاطرات خود مينويسد: «من نيز همانند ديگر رؤساي جمهور آمريكا بر اين باور بودم كه شاه براي ما هم پيمان قدرتمندي است. حفظ روابط حسنه با مصر و عربستان سعودي و همزمان فروش نفت به اسراييل(رژیم صهیونیستی) باتوجه به اينكه از سوي عربها تحريم شده بود، حكايت از قابليتي در وجود شاه داشت و اين قابليت براي من ستايشآميز بود.» (كارتر، 10:1361)
منبع: مواضع آمریکا در جنگ تحمیلی، عسگری، شاداب، 1393، ایران سبز، تهران
Willson. – 1
Khoroshev. – 2
3- در سال 1333ش (1954م)، پيمان دفاع جمعي آسياي جنوب شرقي، در مانيل پايتخت فيليپين بين كشورهاي آمريكا (كارگردان اصلي پيمان)، استراليا، پاكستان، زلاندنو، تايلند، فيليپين، فرانسه و بريتانياي كبير به امضا رسيده و تشكيل پيمان سيتو رسمأ اعلام ميگردد. اين پيمان از يك طرف نشات گرفته از سياست "سد نفوذ" آمريكا (در دورة ترومن رييسجمهوري وقت) در قبال شوروي سابق بود كه فضاي سياسي- راهبردي منطقه را كانون توجه تعاملات بينالمللي و قدرتهاي بزرگي مانند امريكا، شوروي، چين و ژاپن قرار ميداد و از طرف ديگر، جزء مناطق ژئوپليتيك است و توسط پيمان سنتو (در سال 1959م بهعنوان جانشين پيمان بغداد بهوجود آمد و بجز عراق ديگر اعضا مانند ايران، پاكستان، تركيه و انگلستان در آن حضور داشتند اما امريكا عضو آن نبود ولي بر آن نظارت ميكرد) به پيمان ناتو كه در آن اروپاي غربي در برابر اروپاي شرقي (ورشو) قرار داشت پيوند داده ميشد و از پاكستان شروع و به اندونزي ختم ميشد. بنا بود كه اين سه پيمان نظامي شوروي و اقمارش را محاصره كنند.
انتهای مطلب