البته همة سربازان ضمن پناه گرفتن در مواضع با تفنگ ژـ 3 به سوي هواپيماها تيراندازي نمودند. همين كه هواپيماها منطقه را به سمت خاك عراق ترك كردند، كمي بالاتر رفتم تا از نقطهاي كه روستاي نودشه به خوبي مشاهده ميشد با دوربين آنجا را ببينم و از اوضاع باخبر شوم. آثار دود و خاك ناشي از بمباران مشاهده ميشد و سر و صدا از همه جاي روستا شنيده ميشد. در حين گفتگو با پاسداران يك نفر پاسدار بومي نزد من آمد و گفت يك فروند از هواپيماهاي عراقي سقوط كرده است. او مرا چند قدم به جلوتر از مواضع راهنمايي نمود و از آن نقطه دود و آتشي را در آن سوي مرز عراق به سمت حلبچه نشان داد و گفت آن لاشة هواپيما است كه ميسوزد. به نظرم آن آتش و دود كه در ناحيهاي جنگلي مشاهده ميشد، شبيه دود ناشي از سوختن درختچه يا درختي بود و احتمال اينكه هواپيما باشد بعيد به نظر ميرسيد اما آن برادر پاسدار ميگفت ديگران هم ديدهاند كه آن هواپيما سقوط كرده است. چون ما به خط عراقيها نزديك بوديم، هواپيماها بيشتر پشت سر را بمباران كرده بودند. با مشاهدة وضع نودشه و با توجه به اينكه تعدادي از افراد گروهان براي اجراي عمليات كاوهزهرا همان روز از طريق نودشه عازم خط مقدم بودند، اين نگراني وجود داشت كه مورد اصابت گلولة تيربار و يا بمبهاي خوشهاي هواپيماهاي عراقي قرار گرفته باشند. بنابراين طاقت نياورده و به اتفاق استوار بيات، درجهدار متخصص مين و تخريب، چند نفر همكار سرباز وي و گروهبان فلاحنژاد از طريق كلچنار عازم نودشه شديم و پس از عبور از كل چنار و سرازير شدن از ارتفاع به سمت نودشه، منظرهاي از آتش و دود اطراف روستاي نودشه و محدودة عمليات در مرز را فرا گرفته بود. مسير بين نودشه و نقطة درگيري مرزي نيز زير آتش توپخانه دشمن قرار داشت. گروهبان رحمان فلاحنژاد كه فردي صريح اللهجه و شوخ طبع بود گفت خيلي ميترسم، چه لزومي دارد به نودشه برويم؟ گفتم بايد استوار بيات را كه مينبردار است با سربازان همراهش به خط مقدم بفرستيم و از اوضاع نودشه و بچههاي خودمان باخبر شويم! فلاحنژاد گفت اين وانت حامل ما هدف خوبي براي هواپيماهاي دشمن است و صدها گلوله هم به مسير اصابت ميكند. نكند ما هم مثل دانا بشويم كه سيمرغ حامل او در اثر تركش آبكش و خودش هم مجروح گرديد؟! ماشين حامل ما با سرعت از آن مسير ناامن گذشت و به اول روستاي نودشه رسيديم. تعدادي از مجروحين روستا را مشاهده كردم كه در حال انتقال به خودرو و تخليه به بيمارستان پاوه بودند. سربازان گروهان نيز عازم خط نبرد، در نقطة پوشيدهاي ايستاده بودند. خوشبختانه همه سلامت و آمادة حركت بودند. ديداري با آنها كرده و پس از جويا شدن از محلهاي بمباران هوايي به اتفاق استوار بيات وارد كوچههاي باريك و پر پيچ و خم روستا شدم. طبق گزارش بمبهاي خوشهايِ عمل نكرده در نقاط زيادي از روستا از جمله داخل حياط منازل و كوچهها وجود داشت. افرادي از روستاييان از ما تقاضا داشتند تا اقدامي در مورد جمعآوري و خنثي كردن آنها بكنيم. در داخل كوچهاي در چند نقطه بمبهاي كوچك خوشهاي مانند گوي پراكنده شده بود. به بيات كه تخصص وي تخريب و مينبرداري بود گفتم فكري بكند. استوار بيات گفت نبايد به اينها دست زد؛ بايد دور آنها را سنگچين كنيم تا به موقع در محل منفجر شوند! اين شيوه عملي نبود؛ زيرا در چندين نقطه از جمله كوچه كه مسير عمومي بود، بمبهاي كوچك وجود داشت و نظرية بيات نياز به چند روز زمان داشت. به بيات گفتم اين قطعات بمب كه هنگام اصابت به زمين عمل نكردهاند، قاعدتاً با يك جابهجايي بدون ايراد ضربه نبايد منفجر شوند؟! بيات گفت از نظر اصول و رعايت احتياط ما اجازه نداريم بمبها را جابهجا كنيم. در حال بحث و گفتگو براي تصميمگيري بوديم؛ ناگاه يك جوان بسيجي با در دست داشتن يك كيسه گوني از راه رسيد و در مقابل چشمان ما و با آرامش خيال شروع به جمعآوري بمبها نمود و آنها را داخل كيسه ريخت و هيچ اتفاقي نيفتاد! تعدادي از روستاييان هم در محل حاضر و ناظر قضيه بودند. آن جوان بسيجي با ما احوالپرسي كرد و گفت داريم همة بمبها را جمع ميكنيم. به بيات گفتم برويم، اين بسيجي مشكل روستا را حل و ما را راحت كرد. اما مردم روستا چه قضاوتي دارند؟ يك ستوانيكم و يك استوار دوره ديده هيچ كاري نكردند اما يك بسيجي بدون آموزش چندان و فقط برحسب تشخيص و جرأت بمبها را جمع كرد. بيات كرمانشاهي شروع كرد به بيان اصول و مسايل احتياطي. گفتم سركار استوار اين حرفها با وضع پيش آمده بيارزش است و خريدار ندارد. بهتر است به دنبال مأموريت خود بروي. بيات به سربازان گروهان پيوست تا در آن مأموريت در صورت برخورد به مين و مواد منفجره در مسير نيروهاي تكور آن را خنثي نمايد. خود نيز به سمت كلچنار برگشتم تا از آن طريق به پايگاه بروم.
منبع: عبور از سیروان، سرتيپ2 ستاد علي عبدي بسطامي ، ۱۳۹1، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب