اولين نامه به همسر شجاعم
همسر عزيز و محبوبم سلام. هميشه دلت شاد و لبانت خندان باد، از خداوند رحمان سعادت نيکبختي و شاد بودن دلت را آرزو ميکنم. تا هر چه زودتر زمان هجران سپري گردد و غم تنهائي را که چون کوهي بر قلب مهربانت سنگيني ميکند و روح لطيفت را آزرده ميكند، سبکتر نموده و آرامش بيشتر عطا کند.
عزيزم: از موقعي که به گيلانغرب آمدم فقط يک بار جهت تلفن زدن به اسلامآباد رفتم و توفيق تلفن زدن به تو را پيدا نکردم. در شهر گيلانغرب تلفن راه دور وجود ندارد. خيلي تلاش کردم که با تو تماس تلفني برقرار کنم و از سلامتي تو و هژير جويا شوم ولي متأسفانه نشد كه روح حسرت کشيدهام را با نوشتن نامهاي شاد كنم.
همسر باوفايم، نگران من مباش. خواست خداوند رحيم چنين است که مدت زماني را در مناطق مرزي كشور زندگي کنم و در برابر شرايط سخت روزگار قانع، صبور باشيم و حوادث ناگوار را با شجاعت، و خوشروئي بپذيريم. زيرا راز سعادتمندي و نيکبختي در همين است که ناملايمات و نارسائيها اجتماعي و پيامدهاي غمآفرين بر ما اثري نداشته باشند. و ما با عشق و علاقه، شور ايمان و هر چه را كه پيش آيد به فال نيک و جزئي از تقدير خويش محسوب ميداريم تا رضاي خداوند رحمان و مشيت او بر ما حاکم است. باکي در دل نداريم و از او کمک و استعانت براي مابقي عمر که ما را گاهي خوشحال و لحظهاي غمگين مينمايد ميخواهيم. درلحظات فراق دلتنگي از شغل و حرفه خود شکايت به لب آوردم که چرا همسر عزيزم و هژير ماماني، اميد زندگيمان را تنها ميگذارم. آنهم در اين موقعيت حوادث ساز که شما نياز به گرمي محبت و مهرورزي من داريد از شما دور باشم.
هشدار نگاهم کساني را لمس ميکند که با دنيائي از فخر و غرور و سرشار از عزت نفس زندگي ميکردند هماکنون محتاج لقمه ناني و به انتظار دريافت کمک از هر كسي هستند که چطور سرنوشت، زندگي مرفه آنها را واژگون، بيچاره و درمانده کرده است که توان حرکت يک قدم به جلو را ندارند. پناه به خدا ميبرم از شدت درماندگي و بيچارگي!
همسر مهربان و شجاعم، محبتهاي بيريا و صادقانه توست که مرا در اين مقتل جنايتها استوار و پابرجا نموده و در امور کارهاي نظامي واداري مقاوم کرده است يار غمخوارم. دل صبوردار بشارت ميدهم تو را به آينده شيرين و روزهاي زيبا و دلپذيري که در پيش داريم يار مهربانم دل قويدار كه اگر از مال و ثروتهاي بادآورده دنيا محروم هستيم از نعمتهاي عظيم و گرانبها همچون نشاط، عشق، سلامتي، علو طبع بهرهمنديم. به نعمتهاي الهي دل خوشدار که روح هر دو ما را راضي نگه داشته است! يار صبور و باوفايم، صندوق دل گشودم و آنچه درونش بود بيرون ريختم و حرفم به اتمام رسيد. نور چشمم هژير و تو را به خدا ميسپارم! هميشه در کنار توست يار باوفايت، بهاء!
اي خالق عشق و محبت، اي مظهر زيبائيها … نهال اميد به پيروزي و سعي و تلاش را در دل رزمندگان، تو كاشتي و قوت بخشيدي، که بيمهابا يورش برند، چون کوهي پابرجا مقاوم و مظهري از استقامت پايدار بمانند و ستيزهجويان در راه شيطان را زمينگير كنند!
تابش نورافشاني خورشيد زرپاش رااز لابلاي حلقه ابرهاي سپيد برفي جهش ميكرد. همانند شهابهاي آتشين برفراز مواضع دشمن فروميريخت گوئي تير و کماني است که بر چشم ديدهبانان اصابت ميکرد و کور مينمود.
ساعت 0730 دقيقه روز ششم عمليات را نشان ميداد منطقه نبرد از سکوت و آرامش نسبي برخوردار بود. اغلب گزارشها نوبهاي، بارش آتشهاي ايذائي را کاهش يافته اعلام مينمود. دشمن نيروي ذخيرهاش را شبانه تخليه و به جبهه جنوب انتقال داده است! گروهبان خرسند با در دست داشتن پيامي وارد سنگر شده و گفت:
– قربان: پيامي از ستاد فرماندهي دريافت کردم.
متن را گرفتم نگاه كردم نوشته بود؛ آماده باشيد بابابزرگ و همراهانش به ديدار شما ميآيند. رئيس رکن 3 تيپ 2 سرهنگ احمدي.
پس از گذشت 55 روز از ورود به منطقه عمليات گيلانغرب اولين پيام خوش را دريافت کردم. با خود فكر كردم که شايد ديدار بابابزرگ سرهنگ عطاريان فرمانده جبهه غرب در کمک به لجستيکي و رفاه پرسنل گردان مؤثر افتد. يا لااقل اجازه داشته باشم كه به ياران شجاعم 48 ساعت مرخصي عملياتي را بدهم و يا اينكه مبلغي از بودجه سري به من بدهند تا بتوانم بدهي فاکتورهاي خريد قطعات يدکي و هزينه مصرف مواد پاک كننده را به سرگروهبان گردان و سربازان خدمه آشپزخانه جهت بهداشت عمومي بدهم و يا اينكه به ياران فداكار رزمندهام تقديرنامه اهداء كنم تا روحيه سلحشوريشان بيشتر حفظ گردد.
ابرهاي تيره كبود رنگ چهره پر فروغ منبع انرژي را پوشانده بود و باد هم زوزه كنان بر پيكره ابرها هجوم ميبرد، تماشا و ديدباني منطقه عمليات مطلوب شد.
منبع: جنگ و زندگی، پزشکی طوسی، سید بهاالدین، 1389، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب