نجات 17 اسير عراقی از مرگ
فرياد بيسيم به گوش رسيد.
– بابا پزشک، بابا پزشک سليماني هستم.
– به گوشم
– قربان تعدادي (01) و (02) آوازخواني ميکنند!
– شنيدم
– مرادي، مرادي، پزشک هستم.
– بله قربان ستوان مرادي هستم امر بفرمائيد.
– سريع به سوي سليماني پرواز کن. آوازخوانيها (02) را پاسخ دهيد!
– اطاعت قربان
زمان سنج 17:33 را نشان ميداد. شدت بارش آتشهاي ايذائي كم شده بود با دقت هر جنبندهاي را در ميدان نبرد تعقيب ميكردم. روح مات زدهام، دهانه غار جنب تنگ حاجيان و جاده آسفالته نيپهن، و دو دستگاه نفر بر سوخته مقابل تنگ را رها نميكرد و فرياد زدم.
– اکباتانژاد پزشک هستم . اکباتانژاد بها هستم، صدايم را شنيدي جواب بده.
– بله قربان بابا پزشک اکباتانژاد هستم امر بفرمائيد.
– مراقب قبرهاي سوخته باش. بچههاي تو تردد ميکنند.
– خير قربان ستوان محمدي به سوي قبرها پرواز کرد.
– متشکرم نتيجه پرواز را به من اطلاع دهيد!
ميخواستم تردد نفرات اطراف نفربرهاي سوخته را بدانم.
فرياد بيسيم مرا جلب كرد!
– باباپزشک اکباتانژاد هستم.
– به گوشم
– قربان ستوان محمدي تعدادي عدو (اسير عراقي) را بچنگ گرفته به طرف لانه شما پرواز کرد.
– متشکرم، درود، درود بر شما و ستوان محمدي
با شتاب ديدگاه (محل ديدهباني ميدان نبرد) را ترك كرده و دامنه ارتفاعات چغالوند و تپهماهورها دشت نيپهن را پشت سر گذاشتم و به سوي ستوان محمدي شتافتم. گويا ستوان محمدي همراه با اُسراء به سوي ستاد گردان ميآمد بالاخره خود را به اسرا رساندم.
نگاهم به نگاه سه سرباز و گروهبان يكم کادر خيره شد. چهره گروهبان سرشار از کينه و نفرت بود. چون گرگي درندهخوي. با چشماني پر از خون تفنگ ژ-3 را در دست داشت نعرهاي ميکشيد. شهيد ثريائي روحت شاد، انتقام تو و دوستان مجروحمان را از اين خون آشامان ميگيريم. تفنگ در دستش را بالا برد به سمت اسراء نشانه گرفت! فرياد زدم ستوان محمدي، اسراء، زمينگير شويد. سينه رنجکشيدهام سپر اسيران قرار دادم، و فرياد زدم.
– دست نگهدار گروهبان، اين اسيران مسلمانند، اينها قرآن در دستشان است و اسلحه ندارند.
گروهبان نعرهاي کشيد و با صداي مهيب رقتانگيز گفت:
– جناب سرگرد تو را به خدا به روح شهيد ثريائي قسم کنار برويد،
فرياد زدم:
– پسرم، اين اسيران مسلمانند. من و شهيد ثريائي به خاطر دفاع از اسلام دفاع از جان مسلمانان ميجنگيم. به خاطر حرمت به اسلام و مسلمين سينهام را سپر جان آنها قرار دادم. اول مرا شهيد کن بَعد اسراء را، مطمئن باش كه روح شهيد ثريائي ناظر عمليات بوده و اين صحنه را ميبيند، به جاي شادي، رنج عذاب نصيبش ميشود. گروهبان خلج، تو هم سعي کن همانند شهيد ثريائي باشي، تو هم مثل او جوانمرد و با گذشت باشي.
شهيد ثريائي، شيفته اسلام، عاشق پروردگار بود. ثريائي در تمام خدمتش، سرباز نمونه اسلام بود. متواضع، خاشع، فداکار، درد ورنج دوستانش را به جان ميخريد، جانش را فداي دوستان با معرفت کرد. هدفش و راهش درست بود. و ادامه راهش سعادت نيکبختي است. حال تو ميخواهي با اين عمل عذاب و رنج معلم شهيد ثريائي را زياد کني، اين است راز جوانمردي دوستي …
يک دم نگاهم به نگاهش گره خورد. نفسها در زندان جان حبس شد. سکوت سه سرباز همراه گروهبان خلج شکسته شد. از گنج چشمان، ذولاله نور عشق اميد به مانند قطرات متبرکه اشک اخلاص جاري شد و گونههاي سرخ غبارآلود را شستشوي ميداد. اسلحهاي که به طرف اسرا نشانه گرفته شده بود منحرف و به آرامي پائين آمد. زمزمه سربازان به گوش رسيد! معلم ما، ثريائي جان، ثريائي جان ما را ببخش ما را ببخش.
گروهبان خلج از زمزمه غمانگيز سربازان همراهش خجل شد. اسلحه را به طرف پايين آورد. خواست سينه خود را نشانه بگيرد. سربازان همراه اسلحه را از دستش گرفتند و شروع به گريه و زاري کردند و سر روي خود را به زمين کوفتند فرياد ميزدند.
معلم ما، ثريائي کجائي …، ثريائي جان چرا ما را تنها گذاشتي رفتي … زمين شده بود زمين کربلا، از ناله شيون دل سوختگان فرشتههاي عرش الهي را به سوگ ماتم نشانده بود و 17 اسير عراقي مات و مبهوت نگاهمان ميكردند. ستوان محمدي منتظر دستور من بود.
– به استوار نجفي (سرگروهبان گردان) ابلاغ کنيد. اين بندگان خدا پس از اندکي استراحت و پذيرائي به ستاد تخليه اسراء تحويل دهند.
خدايا شکر و سپاس تو را که توفيق نجات و رها شدن به ما عطا فرموده و از اين دام شيطان به سلامت جستيم و مسئله به خوشي و آرامش خاتمه يافت. شيطان از پشيماني چهره گروهبان خلج شرمنده شد. كمكم از هم فاصله گرفتيم و شب كه شد به كيسه خواب پناه برديم! تا بار ديگر چه پيش آيد.
منبع: جنگ و زندگی، پزشکی طوسی، سید بهاالدین، 1389، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب