فرياد بيسيم سکوت و انتظار ما را ربود، دلهره و ترس وجودم را دربرگرفت.
– پزشکی، من کبيري هستم صداي مرا شنيدي جواب بده
– بله قربان پزشکي هستم امر بفرماييد!
– سريع به سوي لانه من پرواز کن!
– اطاعت قربان
با شتاب وارد سنگر پدربزرگ شدم. ابتدا نگاهم به نگاه سرهنگ بيژن کبيري (فرمانده گروه رزمي) و سروان مجيد مردانپور (فرمانده گردان 285 تانک ) و سروان غلامعلي پورشاسب معاون گردان تانک و سرگرد جبراني (فرمانده گردان 110) پياده تيپ 2 مشهد گره خورد. سرهنگ کبيري پس از سلام و احترامات نظامي لب به سخن گشود!
حمد ستايش خداي قادر، توانا و سلام و درود به رهبر کبير انقلاب و به شما فرماندهان شجاع سختکوش، من براي اطمينان خودم و آگاه شدن شما فرماندهان عزيز در پيشبرد مأموريت، دستور عملياتي و نقشه را آوردم. تا با هم مرور و موقعيت دشمن را بشناسيم.
بعد مختصري از مفاد دستور عملياتي (آفندي) راخواند و اشاره به نقشه تاکتيکي كرد. با خودکاري که در دست داشت، وضعيت مواضع دشمن، استحکامات موانع، ميادين مين، معبرهاي نفوذي، محورهاي آفندي (فلش رهنما) روي نقشه نشان داد. نگاه غرورآميزش را به ما سه نفر دوخت گفت:
– گردان 110 روي ارتفاعات برآفتاب، گردان مهدي روي تپهماهورهاي برآفتاب و قسمتي از شرق دشت نيپهن و گردان 285 تانک از بر غربي جاده نيپهن تا انتهاي غربي دشت نيپهن مستقر هستيد!
توجه به مرحله يکم: عمليات (آفندي) اجراي مأموريت ميدهم . با شنيدن کلمه رمز و فرمان آتش، از محورهاي تعيين شده هجوم نموده و سريعاً، تنگ حاجيان را تصرف و سپس تحکيم هدف كنيد، در راستاي پيشروي، مرحله دوم عمليات ابلاغ خواهد شد. اين را گفته و با شتاب همراه سروان مجيد مردانپور سنگر را ترک كردند.
فكر و انديشه نتيجه عمليات روحم را آشفته ميكرد.
بر اثر ارتباط في مابين با گردانهاي 110 پياده و گردان 285 تانک و مراوده با پرسنل گردانها و کنجکاوي در امور آموزش، روحيه، امکانات رزمي و لجستيکي، نمره توان رزمي اين دو گردان به حد نرمال نميرسيد! دلهره من از اين بود. که اين دو گردان همجوار گردان مهدي هستند خدا نکرده لحظه هجوم همگام باهم عمل نکنند فاجعه عظيمي از تلفات خسارات و ناکام رسيدن به اهداف رخ دهد زيرا گردان 110 پياده از تيپ2 لشکر 77 مدت 25 روز قبل به منطقه کاسهگران (12 کيلومتري گيلانغرب) وارد گرديده و پس از گذشت 15 روز منطقه تجمع را ترک نموده و در دامنه ارتفاعات برآفتاب مستقر شده است.
گردان 285 تانک از لشکر 81 زرهي کرمانشاه با فاصله 5 کيلومتري گيلانغرب پشت تپهماهورهاي دشت نيپهن مستقر شده بود با گذشت 4 ماه از استقرار آشنائي کامل و تسلط به منطقه عمليات را داشتند.
گردان پياده مهدي با 750 پرسنل وظيفه منقضي، 56 نفر احتياط، تعداد 3 نفر افسر وظيفه، 5 نفر افسر سازماني و 12 نفر درجهدار کادر که از واحدهاي مختلف نيروي زميني جمعآوري شده و به واحد من واگذار گرديده بود در پادگان بيستون سازماندهي و به منطقه گيلانغرب اعزام شد.
با گذشت 2 ماه از استقرار و تلاش بيوقفه در امر آموزش اعزام نمودن گشتي شناسائي و آشنائي با منطقه عمليات و شناخت موقعيت دشمن و مشاهده تعدادي شهيد و مجروح، اعتماد به نفس همگي تقويت شده و با تشريح كردن و آگاه نمودن از اهداف عالي امت اسلامي، انگيزه مقابله با تهاجم متجاوز، جنگيدن و کشتن دشمن برايشان جا افتاد. اطمينان داشتم که به وقت اعلام کلمه رمز و فرمان حمله، يگانهاي تكور با توکل بر خداي قادر توانا و با يک هجوم برقآسا خود را به تنگ حاجيان رسانده و پناه به قضا قدر الهي ميبرند. در صورتيكه گردانهاي همجوار درست عمل كنند و آتش تهيه تداوم داشته باشد، تصرف تنگ حاجيان آسان و در غير اين صورت با مشكل مواجهه ميگردد.
شب به پايان ميرفت، به ساعت 530 دقيقه صبح نزديك ميشديم، عجب! در اين لحظات بحراني هنوز بغض بيسيمها نترکيده بود. و با لبهاي بسته سکوت راديوئي كامل برقرار بود.
من و گروهبان خرسند در کنار بيسيم با دنيائي از دلهره در ماتم انتظار سکوت، بگوش نشسته بوديم. گاهي خوشحال بودم که دوستانم سکوت راديوئي را همراه با مراقبتهاي ويژه به خوبي رعايت کردهاند. زيرا به فرماندهان تأکيد کرده بودم. در طول زمان عمليات فقط بيسيمها روشن لبها بسته، مبادا بيجهت بيسيم را اشغال کنيد. اين عمل مذبوحانه ابتکار و تصميمگيري فرماندهان را مخدوش ميکند. ملزميد به گوش و منتظرفرامين باشيد!
آسمان آبي، فرشي از گرگ داغ غبارآلود پوشانده، کمترين نسيمي نميوزيد. هوا بيحرکت مانده تخمير ميشود. گوئي ميجوشد. زمين منطقه نبرد زير تازيانههاي آتش خشم طبيعت بيحال و خموش است.
از نگاه غضبآلود خورشيد و از لابلاي گيسوان شعله افروزش بادي آتشين بر ميخيزد. با شن سنگريزهاي سوزان هم راه همچون گرز آتشيني بر پيکره منطقه نبرد فرود ميآيد. ساعت 0730 دقيقه روز 14/10/59 فرا رسيد. فرياد انتقام از بيسيم شنيده شد انتظار ناپديد گشت!
ذکر نام خدا قادر توانا و بيان کلمه رمز فرمان آتش آتش طنينانداز شد. در ادامه فرياد بيسيم، فرياد دل سردادم:رزمندگان اسلام به پا خيزيد،با چنگال پولادين شكم روبهان زبون و گرگهاي درندهخوي را بدريد.
– پزشک، پزشک اکباتانژاد هستم.
– به گوشم.
– قربان از آشيانه بيرون زديم با پتک آهني بر سر روباهها و گرگها کوفتيم و اشغالگران جاده را هلاک و الان جاده آسفالته در چنگال ماست!
– شنيدم.
– درود، درود بر دلاوران سلحشور اسلام فرزندان عزيزم با همه توان ضربات کوبنده را بر سر خونخواران، مزدوران جهنمي فرود آوريد.
– پزشک، پزشک طيفوري هستم.
– به گوشم طيفوري
– قربان، به ياري خداوند قادر و قاهر، کالسکهها، جاده اسفالته رادر نورديدند.
– درود، درود بر شما رزمندگان امام زمان.
سنگر ديدگاه (محل ديدهباني منطقه نبرد) فرماندهي روي تپهماهورهاي دشت نيپهن مقابل تنگ حاجيان مستقر شده بود. با کمک دوربين همراه منطقه نبرد را نظاره ميکردم. جسارت، شجاعت يارانم قابل تقدير بود.
هيهات، هيهات دشمن در اين منطقه نبرد، درندهخوئي، ظلمستيزي، قدرتطلبي استکبار، ديوانگي وحشيگري به نمايش گذاشته بود. از انفجار گلولههاي توپ و خمپارههاي زماني، در فضاي منطقه نبرد هالهاي از دود سياه و سفيد به حالت رقصکنان صعود ميگرد. گوئي از آتش دود سيگار برگ استکبار پديد آمده است. از پرتاب ترکشهاي آتشين همانند جرقههاي نوراني رعد برق از نهاد حلقهها دود سياه چشم را آزار ميداد. صداي چرخش پروانه موشکهاي آتشافروز همانند صداي حرکت دُم مارزنگي گوش را نيش ميزد و روح را متزلزل ميکرد! و صداي زوزه تشنجزا از بارش فشنگ تيربارها و سفير دهشتزا در مسير تند باد گلولهها و خمپارهها فضاي منطقه نبرد را وحشتناک و هولانگيز مينمود، ايجاد انواع صداهاي ناهنجار، روح را به وحشت و جسم را به تمکين واميداشت! در منطقه نبرد يورش جانانهاي از گردان مهدي به چشم ميآمدكه حرکات شجاعانه و جسورانهاي را ارائه كرد.
منبع: جنگ و زندگی، پزشکی طوسی، سید بهاالدین، 1389، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب