اعتراف
فخرالدین زارعی نژاد
طعم فریبی تلخ دارد انتظارم
پاییزها جاریست در قلب بهارم
در لحظههای زرد شهر بی حماسه
رهوار من كو؟ طاقت ماندن ندارم
آنک پرستوهای عاشق سرخ رفتند
اینک من اینجا سرد، ساکت، سوگوارم
اینجا دلم در قحطی شمشیر افسرد
کو رقص خون؟ كو رقص آتش؟ بیقرارم
بغض گلوگیر من و خاکی سترون
هرچند بیحاصل – ولی باید ببارم!
آرامشی دارم به رنگ خودفریبی
طعم فریبی تلخ دارد انتظارم!
انتهای مطلب