راهنمايان محلي به موقع نيامدند و گروهان دوم هم كه فرماندهاش در كميسيون آن شب شركت نكرده بود آمادة حركت نشده بود. بارندگي شدت گرفته بود و در مدت كوتاهي همه خيس شديم. با كمي تأخير راهنمايان محلي رسيدند و بعد از آنها حدود 40 نفر پاسداران بومي نيز به محل عزيمت آمدند. با فرمانده پاسداران دربارة نحوة حركت صحبت كردم. او گفت آقاي كاظمي در راه هستند، صبر كنيم تا ايشان برسند. آقاي كاظمي در حالي كه كدخداي روستا با چتري در دست او را همراهي ميكرد به ما ملحق شد. فرماندار از همراهان خواست مرا صدا بزنند. خود را به او رسانيدم. پس از احوالپرسي با او و كدخدا دربارة نحوة حركت و ديگر مسايل به گفتگو پرداختيم. كاظمي همين كه مطمئن شد گروهان يكم آمادة حركت است و همة افراد با تجهيزات كامل تجمع نمودهاند، از آن فرد نسبتاً مسن، كه كدخدا يا فرد معتمدي از روستاي نروي بود، تقاضا كرد تا به منزل برگردد. كدخدا فكر كرده بود اين فرماندار هم مانند فرماندارهاي زمان شاه فردي راحتطلب بوده و صرفاً براي اجراي تشريفات بدرقة نيروها در محل حاضر شده است اما همين كه فهميد فرماندار خود تجهيزات رزمي بسته و عازم شركت در عمليات است، او هم اعلام آمادگي نمود و گفت: «نميگذارم بدون من به جنگ بروي، بايد همراه تو باشم!» فرماندار تشكر كرد و گفت لزومي ندارد شما به زحمت بيفتيد. شما تشريف ببريد منزل. آن فرد هم گفت درست نيست من نيايم! طاقت نميآورم و… آقاي كاظمي با اصرار او را به بازگشت راضي كرد و گفت: «شما بعداً ما را حمايت كنيد.» كاظمي به من گفت ما آمادة حركت هستيم. راهنمايان محلي كه به مسير آشنا هستند جلو حركت ميكنند و گروهان شما و پاسداران پشت سر آنها حركت كنند. از او پرسيدم آن گروهان پاسدار و بسيجي كه قرار بود در جناح چپ ما عمل كنند كجاست؟ او گفت همين تعداد هستند. آنها يك سوم نفرات يگان ما بودند و همه با سلاح سبك حاضر شده بودند! تعجب نمودم! اين عده براي تصرف هدفي در عمق كافي به نظر نميرسيدند! به اين ترتيب سازمان رزم و برنامة ابلاغي تغيير ميكرد. به كاظمي اعتراض كردم و گفتم برنامه اين نبود! آيا اين تعداد نفرات براي تصرف قلة شمشي كفايت ميكند؟ ممكن است مأموريت گروهان ما هم به خطر بيفتد! فرماندار گفت نيروي مأمور حمله به شمشي همين عده هستند. نيروي احتياط هم داريم، در صورت لزوم نيروي بيشتري وارد عمل ميشود. كاظمي كه طبق معمول چهرهاي بشاش و خندان داشت، با اطمينان گفت با هم ميرويم و سعي ميكنيم با كمك همديگر هدف را بگيريم. وقتي معلوم شد كه آقاي فرماندار خود نيز همراه ما در عمليات شركت ميكند، ديگر جاي بحث و اعتراض نبود و بعداً معلوم شد كه طرح قبلي عملي نبوده و اين ابتكار آقاي كاظمي راهكاري منطقيتر و عملي بوده است.
حركت از مبدأ طبق آرايش تعيين شده به سمت هدفها آغاز شد. ساعت حدود 9:30 شب بود. گروهان دوم هنوز آمادة حركت نشده بود ولي تعدادي از افراد آن يگان به ما پيوستند تا همراه نيروي ما پيشروي را آغاز نمايند. هدف گروهان دوم را به ارشد آن قسمت نشان داده و گفتم هدف يگان شما به راست بوده و جهت حركتتان با يگان ما متفاوت است. مسير انتخابي به وسيلة افراد راهنماي كرد در امتداد درهاي بود كه در جهت شمالغربي به هدف «پ» ختم ميشد. اين مسير به نظرم دشوارتر از مسيري بود كه غروب به طور نظري شناسايي كرده بودم؛ چون با باغات، سنگچينها و مناطق سنگلاخي بيشتري برخورد ميكرد. راهنمايان گفتند طوري ميرويم كه به موانع سنگچين باغات كشاورزان برخورد نكنيم و سعي داريم بيشتر از كف دره بالا برويم. اما كف دره در اثر ريزش باران تبديل به جويباري پر از آب شد كه عبور از آن دشوار گرديد و شلوار و پوتين سربازان را هنگام عبور از عرض آن خيس نمود. تجهيزات و بار سنگين افراد به ويژه خدمة سلاح سنگين دستة ادوات حركت را زير باران و در آن زمين كوهستاني دشوار ميكرد. چند بار عبور از عرض جوي آب ناشي از سيلاب كه به رود كوچكي مبدل ميشد، دردسر ساز شد، اما مشكل موقعي بيشتر شد كه كف دره مالامال از آب شده و راهنمايان به ناچار تغيير جهت داده و مسير را از ميان همان باغات و ديوارههاي سنگچين انتخاب كردند.
توضيح اين نكته لازم است كه در مناطق كردنشين به ويژه در پاوه و بخشهاي تابعه، كشاورزان قسمتي از دامنة ارتفاعات را انگور ديم ميكارند و در بعضي قسمتها كه چشمه يا رطوبتي باشد، درخت گردو هم كاشته ميشود. چون زمين داراي شيب زياد است كشاورزان براي جلوگيري از فرسايش و امكان استفاده از درختان مو، زمين مزرعه را در طبقات متعددي سنگچين ميكنند كه گاهي ارتفاع سنگ چين زياد است. مسير حركت ما هم به علت جريان سيلاب كفِ دره به داخل يك مزرعة انگور انحراف پيدا كرد كه درختاني در حاشيه سنگچينها وجود داشت و شاخ و برگ خشك آنها بر روي ديوارهاي سنگي بيشتر مزاحم حركت ميشد. زمين و سنگها در اثر بارندگي ليز شده بود. صعود از آن زمين و سنگچينها و لابهلاي درختان و بوتهها گاهي با چنگ و كمك به ديگران انجام ميشد. عبور از موانع و كندي حركت بعضي از افراد باعث انقطاع ستون ميشد. براي كنترل ستون بارها به عقب برميگشتم تا قسمت بريده شدة ستون را به امتداد آن در جلو متصل نمايم. گاهي افراد عقب مانده در ستون راهپيمايي مسير را گم ميكردند و لازم بود راهنمايي شوند و براي برقراري ارتباط ستون گاهي نياز به متوقف ساختن ستون بود تا بقيه هم از راه برسند. دو قبضة 81 ميليمتري كه مهمات هم همراه داشتند، و خدمة تيربارها عقب ميماندند. افراد بومي كه سبكبار هم بودند از سربازان جلو افتادند و در سرِ ستون به حركت ادامه ميدادند و تندتر ميرفتند. براي برقراري ارتباط ستون، چون بيسيمها هم در بارندگي درست كار نميكرد و ارتباط بيسيمي منظمي نداشتيم، لازم بود ارتباط حضوري با آنها برقرار شود كه امر دشواري بود و آنها توجه نكرده و دوباره فاصله را زياد ميكردند.
منبع: عبور از سیروان، سرتيپ2 ستاد علي عبدي بسطامي ، ۱۳۹1، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب