اي همدم تنهائي بيکسان، اي ياور بيياوران، اي قادر توانا، اي بهترين حافظ از جهنم سوزان، و از خشم درندگان زمان به تو پناه ميبرم.
– رزمندهاي به صدا درآمد. با پوزخندي فرياد زد هنوز خورشيد سر از تخم بيرون نياورده. کوهي از آتش بر سر ما ريخته شد. واي برخودنمائي روز، واي از انبوه بارش آتش دشمن که خورشيد از هيبتش ميرمد و منطقه جهنم سوزاني خواهد شد و تمامي ما در اين جهنم شيادان سوخته و بريان خواهيم شد.
رزمندهاي با خشم فرياد کشيد: يا دافع البليات يا خيرالفاتحين يا خيرالناصرين، همرزمم: چرا کفر ميگوئي و پيروي از نفس شيطاني ميکني…
همرزم ديگري گفت:
– نااميد از رحمت الهي مباش. توکل کن به برطرف کننده بليات و به بهترين کارگشايان و از بهترين ياوران، کمک و استعانت بخواه تا قادر توانا آتش جهنم سوزان را به بهشت برين برگرداند. چنانچه حضرت ابراهيم(ع) را در آتش انداختند و به فرمان محبوبش آتش بر او سرد و سلامت شد. و دهکده آتش به گلستان و بوستان بهشتي مبدل گرديد و ابراهيم (ع) به سلامت به سوي امت برگشت و نمروديان از ديدن اعجاز الهي مات شدند.
رزمندهاي ديگر گفت: برادر! او خليل الله بود پيغمبر خدا، بنده خاص، و مخلص خدا و انتخاب شده ويژه براي شکستن بتها و کوبنده بتپرستان بود.
ندائي از کنج سنگر به فرياد ما رسيد.
– توکل، توکل بر تو اي خداي قادر توانا، اي مظهر رحمت غفران رزمندگان ما را ابراهيمهاي کوچک انتخاب نما و بارش آتش جهنم سوزان را به باران رحمت و نسيم خوش بهاري گردان. آمين!
– از بيسيم صدا آمد: پزشک پزشک گروهبان ثريائي هستم.
– به گوشم ثريائي.
– قربان دشمن طوفان به پا کرده است، بارش گلولهها و آتش توپخانه امان را گرفته است. اجازه ميدهيد با خاکاندازها خاک بر سر آنها بريزيم و آتش را خاموش کنيم!
– هرگز، هرگز، حتي يک سنگ هم پرتاب نکنيد.
راستي همين طور بود، انبوه بارش آتش دشمن دشت نيپهن را جهنم کرده بود!
گلولههاي مستقيم تانک، توپخانه و خمپارهها همانند باران بر منطقه دشت نيپهن فرود ميآمد و گاهي گردان تانک 285 زرهي و گردان ژاندارمري و توپخانه لشكري تعدادي گلوله شليك ميكردند که اعلام موجوديت نموده و تا حدي آتشهاي ايذائي متخاصم را كاهش داده باشند.
– فرياد بيسيم: پزشک پزشک من ستوان نادري هستم. بر سر روي مان آتش ميبارد اجازه ميدهيد خاموش کنيم.
– خير، هرگز، هرگز، حتي يک سنگ هم پرتاب نکنيد. دستور را ابلاغ کنيد. تمام
– پيام به فرماندهان گروهان يکم و سوم: وضعيت و حرکات را اعلام داريد.
صداي ستوان اكباتانژاد شنيده شد:
– ستوان اکباتانژاد: (فرمانده گروهان يکم) قربان وضعيت آرام است.
گاهي خرچنگها را از آشيانه بيرون ميآورند. آفتاب ميگيرند و برميگردند به لانههايشان. و گاهي هم تبادل آتش، توپخانه انجام ميگيرد.
– ستوان طيفوري فرمانده گروهان سوم ميگويد: قربان وضعيت آرام گاهي هم تبادل آتش پراکنده است.
اكثر افسران جوان درخواست اجراي آتش متقابل ميکردند. در حاليكه با فريب و نيرنگ تاکتيکي دشمن آشنائي نداشتند و تصور ميکردند با شليك چند گلوله و موشک، آتش دشمن قطع ميشود. بيخبر از اينکه مواضعشان شناسائي شده و بر اثر عکسالعمل بارش انبوه آتش دشمن روي مواضع خودي منجر به تلفات و ضايعات جبران ناپذير خواهد شد.
گروهبان دوستمحمدي (راننده فرمانده گردان مهدي) بود و مقسم غذاي يگانها در خط، وارد سنگر فرماندهي شد. با اداي احترامات نظامي گفت:
– قربان غذا را ببرم.
– صبر کن
در نيمه شب غذاي يگانها در خط پدافندي از آشپزخانه صحرائي مستقر در گيلانغرب توسط سرگروهبان محمدي آورده ميشد براي گرم ماندن، غذا را در کانتنهاي فلزي (ظروف مخصوص حمل غذا) 40 نفري ريخته و يا تويوتا ميگذاشتند و حدوداً 15 کيلومتر، را تا نزديک خط پدافند با چراغ خاموش با دور کم موتور حرکت کرده و در فاصله 500 متري مواضع يگانها در شيار رودخانه دشت نيپهن توقف نموده و منتظر آمدن مقسمين يگانها ميماند.
مقسمها از مواضعشان كه داخل کانالها و شيارها بود پائين ميآمدند و کانتنهاي غذا دريافتي را ميبردند.
من هم در طول روز مواضع را بازديد و گزارش نوبهاي 24 ساعته را از فرماندهان دريافت ميكردم. گاهي با سربازان و همرزمان عزيزم خوش بشي داشتم. و توجه به حالات روحي رواني آنها مرا شاد و مسرور ميکرد. زيرا نشاط و توان روحي سربازان و فرماندهان بسيار خوب و بالا بود.
از گوشه سنگري صداي قهقهه خنده تعدادي از رزمندگان گوش مرا نوازش داد. از حرکت لبها بيانات شيرين و کلمات سحرانگيز كه در فضاي سنگر رها ميشد، دل و روح مرا مجذوب مينمود.
جناب سرگرد الحمدالله در جوار ياران زندگي خيلي خوش ميگذرد عجب اين هواي پائيزي به مانند هواي بهاري است و مطلوب و زيباست. در موقع ديدباني شکوه عظمت زيبائيها سحرانگيز حياتبخش دشت نيپهن، رنگآميزي و نقشه نگاري تپهماهورهاي دامنه چغالوند، هجوم بوي عطر گلهاي وحشي به مشامان، روح افسرده را حيات و نشاط ميبخشد.
راستي اين همه قدرت جاذبه در اين مکان از کجا آمده که دل را به خنده و وجد و اميد به زندگي آورده و پيروزي را در روح انسان شکوفا ميکند که مرگ را تحّول زندگي و شهادت را شکوفاي زندگي ميداند!.
– رزمنده ديگر لب به سخن گشود و گفت: قربان گروهبان ثريائي معلم سنگر ماست گاهي طبع شاعريش گل ميکند و با جوکهاي خوش فکرش ما را به خنده وا ميدارد. نگاهم به نگاه فرمانده گروهان ستوان اکباتانژاد گره خورد که از دستش گزارش نوبهاي را دريافت کنم گفت: قربان بارش آتش ايذائي کم شده و شبها سوت و کور است. ولي بعدازظهر حوالي ساعات پنج به بعد تا غروب آفتاب از سمت چپ مواضع ما مورد تهديد آتش ايذائي قرار ميگيرد. گاهي بارش پراکنده گلولههاي توپخانه خمپاره شروع ميشود پس از چند دقيقه قطع ميگردد. به ستيزهجويي بارش آتش تاکتيکي دشمن فکر ميکردم که عدو بهر نيرنگ شده مواضع ما را شناسائي و قصد آسيب رساندن دارد. پس از قطع سخن سربازان گفتم: ميدانيد بهترين دوست و نگهدار شما بعد از خداوند رحمان کيست!
– رزمنده جواب داد. فرمانده، فرماندهان!
– من لبخند زدم گفتم: البته دوستي فرمانده، الهي و ملکوتي است ولي در اين سنگر، در اين مکان حوادث آفرين براي حفظ جان شما دوستي او بالاتر از همه اينهاست. فرماندهان و سربازان حاضر با نگاه به يکديگر با تحّير به فکر فرو رفتند و سخن گشودن بهترين دوست کيست؟ شروع به داد سخن كردم.
– عزيزان من، فرزندان غيور اسلام، بالاترين و بهترين دوست بعد از قادر متعال. فکر اِنضباطي خودتان است و بعد هم، سنگر کانالها ميباشد. که پيکر شما را از برخورد ترکش و تير غيب حفظ ميکند و از هلاکت نجاتتان ميدهد و مأموريتان را با سرافرازي به پايان ميرساند و با سلامت به آغوش خانواده برميگرداند.
راستي روحيه با نشاط رزمندگان مرا شاد و محضوظ کرد. با دلي آکنده از عشق اميد به سلحشوران اسلام مرا وادار کرد داد دل در فضاي سنگر رها کنم.
عزيزانم شما گفتيد روزها به طور پراکنده به ويژه بعدازظهرها از اين سمت ناظر بارش آتش گلولهها توپ خمپاره بر اطراف مواضعتان هستيد!
توجه داشته باشيد که پشت ارتفاعات دهي است به نام گور سفيد که تکاوران و چريکها دشمن آن آبادي را اشغال كردهاند. و روي سقف بام خانهها تيربار کاتيوشا و تکتيراندازهاي ممتاز با تفنگ کلاشينکف دوربيندار قرار دادهاند و پشت آبادي خمپارهانداز 81ميليمتري و60 ميليمتري مستقر شده به همين جهت در روز اگر کسي از شما تردد کند و مورد ديد واقع شود، آتش ميريزند. كه خوشبختانه تا كنون دشمن متوجه حضور شما نشده است و گرنه حجم آتش خيلي سنگينتر بود.
– گروهبان دوستمحمدي اداي احترام کرد گفت: قربان غذا تقسيم شده از سنگر خارج شدم و همراه فرمانده تيمها به حالت خميده در کانالهاي تردد کرديم و از نور درخشش گونه الماسهاي آسمان لذت ميبرديم. ناگهان انبوهي از خمپاره منور در فضاي دشت نيپهن پرتاب و آرام آرام به طرف زمين آمد: باور كنيد درست مثل روز روشن شده بود.
از ترس ديده شدن فرياد زدم: زمينگير شويد. من با ياران همراه به زمين چسبيديم و بعد از گذر چند دقيقه خزيده رفتن، به کانال تردد و به شيار رودخانه پناه برديم.
صداي رزمندهاي را شنيدم که گفت: چقدر جان عزيز است ببين سرگرد چطور خطرناک خودش را بر زمين انداخت احتمال شکستن دست پايش زياد بود.
– فرياد زدم من به دامن بهترين دوستم پناه بردم اگر زمينگير نميشدم کافي بود. عدو با دوربين ديد در شب يکي از افراد ما را ببيند و تا صبح آتش جهنموارش را بر روي ما بريزد و تا تلفاتي از ما نميگرفت بارش آتش قطع نميشد.
– ياران، جان عزيز است و اين بهترين امانت و هديه خداوندي است که بايستي از تهاجم و بليات حفظ و نگهداري شود. خطاب به فرماندهان همراه گفتم، به عمق و امتداد کانالها توجه بيشتري شود. و هرگز در روز از سنگرها خارج نشوند. و در شب فقط در کانالها تردد و استراحت کنند.
ساعت، ساعتِ 0325 دقيقه بامداد را هشداد داد و در انتظار حوادث و پيامدهاي ناخوانده بوديم: در حاليکه نگاهم به چهره دوستمحمدي افتاد گفتم:
– دوستمحمدي تقسيم غذا بطول انجاميد.
– قربان مقسم يگان طيفوري معطل کرد.
دوستمحمدي راست ميگفت زيرا يگان طيفوري روي خطالرأس جغرافيائي ارتفاعات چغالوند مستقر بود. و مقسمين غذا به طول 2 کيلومتر از ارتفاعات پائين ميآمدند و غذاي يگان را دريافت ميکردند.
لالائي موتور وانت تويوتا پيکر مرا به عالم بيهوشي برد و پلکها تاب توان ديدار حوادث را نداشتند و برهم فرود آمدند.
منبع: جنگ و زندگی، پزشکی طوسی، سید بهاالدین، 1389، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب