برخورد با مین (5)
بدون کنسولهای کنترل، تیم کنترل صدمات، دیگر چشمی برای نظارت بر امور در اختیار نداشت. آنها هزاران ساعت را صرف یادگیری دستورالعملهای بیشمار برای مواجهه با صدها وضعیت اضطراری گوناگون کرده بودند. آنها در Gitmo لیاقت و ارزش خود را به اثبات رسانده بودند و از آن زمان به بعد، قادر بودند تا تقریباً هر مشکلی را با بررسی پنلها تشخیص دهند و اکثر آنها را با دستکاری کنترلها رفع کنند، ولی این دستورالعملهای رفع عیب در صورتی جواب میدادند که فرض بر این باشد که پنلها اطلاعات حیاتی و قابلیت کنترل آنها را در اختیار اپراتورها قرار بدهند. آنها هرگز از قبل برای سناریویی که در آن دستگاه عیبابی مرکزیشان از کار بیفتد آموزش ندیده بودند.
پانصد پوند ماده منفجره در بیست یاردی صندلی Alex Perez ترکید. گازهای فوق داغ سریعتر از چیزی که حتی بتوان فکرش را نیز کرد، موتورخانه اصلی را پُر کرده و وارد کانال دودکش شدند. آب دریا از طریق حفره بزرگ ایجاد شده در بدنه که به اندازه یک کامیون بود، به داخل هجوم آورد و در یک چشم به هم زدن تا طبقه فوقانی بالا آمد. محفظههای توربینهای گازی در میان سطوح نفت سوزان روی آب همانند جزیرههای کج و معوج به نظر میرسیدند. در یک لحظه، موتورخانه مرتب و منظم Perez به سوراخی تیره و سورئال تبدیل شد که فقط توسط شعلههای آتش روشن شده بود.
Perez فرصت تجربه جهنم برای یک لحظه کوتاه را از دست داد، چرا که موج اولیه انفجار او را بیهوش کرد و از بالای مسیر اضطراری به درون گردابی از آبهای تیره انداخت، ولی او به طور معجزهآسایی به روی سطحی آب آمد. وقتی که به هوش آمد، خود را روی میلههای آهنی طبقه بالایی یافت، دقیقاً همان جایی که دقایقی پیش روی آن ایستاده بود. او در میان آواری از نردههای شکسته و کمپرسورها و سایر تجهیزات به دام افتاده بود. فقط چند اینچ میان آبهای سوزان و میلههایی که او رویشان قرار داشت، فاصله وجود داشت. هنگامی که او تلاش کرد تا نفس بکشد، مخلوط بسیار داغی از دود و نفت در حال سوختن بود و آب شور ریههای او را سوزاند.
Perez بعدها گفت: «تا همین یک دقیقه پیش من پشت کنسول نشسته بودم و یک دقیقه بعد همهجا تاریک شده بود و من این پایین گیر افتاده بودم. من فکر کردم که کارم تمام است. همهجا تاریک بود و تنها چیزی که میتوانستم ببینم شعلههایی بود که از موتور سوزان برمیخاست. من فکر کردم که حتماً غرق خواهم شد.» او با درد گلوی صدمه دیده خود مبارزه کرد و شروع به فریاد کشیدن برای درخواست کمک کرد. دو مهندس دیگر قبلاً از موتورخانه بیرون رفته بودند.
انفجار، Dave Burbine را در میان آتشی بزرگ و غرنده به محاصره درآورده بود، بلندترین صدایی که تا به حال شنیده بود. این مهندس نیم نگاهی به ماشینآلات طبقه پایینتر که در سقف جاسازی شده بودند، انداخت و به این اندیشید که آیا حجم و جثه عظیم چرخدنده کاهنده سرعت باعث نجات جان وی شده بود یا خیر.
او گوشه پیراهن Wayne Smith را گرفت و او را از دریچه و در طول راهرو با خود کشید و در مرکز کنترل قدم گذاشت. ظاهراً مهندسان زخمی برای لحظهای باعث فروکش کردن هیاهوی فزاینده در بخش مهندسی شد. همه برگشتند تا به آنها نگاه کنند.
Burbin خودش را برانداز کرد. پیراهن پارچهای آغشته به نفت او کاملاً پاره شده بود. تکههایی از گوشت خام از بازوانش آویزان بود. او حتی نمیتوانست به خوبی ببیند و هنگامی که انگشتانش را در میان موهایش حرکت داد، دستههای مو از روی سرش کنده شد.
Burbine به Walker گفت: "من بدجور زخمی شدهام." رئیس به او خیره شد. تکههای گوشت از صورت سوختهاش کنده میشد، گویی که صحنهای از یک فیلم ترسناک است. چند لحظه طول کشید تا Walker تشخیص دهد که این چهره متعلق به افسر جزء جوانی است که او به مدت پنج سال بود که میشناخت.
Burbine به یاد میآورد که Walker به او گفت: «تا روی میزی که در آن نزدیکی بود بنشیند، همه چیز درست خواهد شد.» پس او نیز همانجا نشست، در حالی که از او قطرات سوخت روی گزارشهای روزانه سفر کشتی میچکید. او احساس عجیبی داشت، گویی که منفذ و حبابهای هوا در شلوار او وجود دارد، پس آن را از تن درآورد و دید که پوست جزغاله شده پاهایش همانند حباب برآمده است (تاول زده است)، ولی هیچ دردی حس نمیکرد؛ ولی رئیس این خاطره را اندکی متفاوتتر به یاد میآورد: " Dave، من فعلاً هیچ کاری از دستم بر نمیآید که برای تو انجام دهم، پس فقط برو آن گوشه بنشین و خفه شو."
Walker حس کرد که همهچیز دارد به طور ناگهانی و به یکباره اتفاق میافتد. دود حاصل از آتش گرفتن موتورخانه در حال وارد شدن از در بود. هیچکدام از مدارهای بسته ارتباطی با پل فرماندهی کار نمیکرد.
مسئول موتورخانه Dejno که در بخش3 کشیک میداد، لنگان لنگان و زخمی وارد مرکز کنترل شد. او گزارش داد که حائلی از آتش، کل اتاق موتورخانه فرعی را فرا گرفت و به دنبال آن، موجی از آب این فضا را تقریباً تا سقف پُر کرد. این بدین معنی بود که فقط چند فوت پایینتر از جایی که مهندسان ایستاده بودند، حریق و آب دریا قرار داشت.
سایر گزارشهای خسارت از طریق گوشیهای صوتی و صدا سرازیر میشدند. پشت پنل پیشرانه و در گوشهای که به آن مرکز کنتزل خسارت (DCCentral) میگفتند، یک افسر جزء مشغول کشیدن علائمی روی دیاگرامهای لایهای عرشه بود و با مدادهای روغنی، نقشهای از خسارات وارده را سر هم میکرد.
به نظر میرسید که گزارشها، آنچه که Walker حدس میزد را تأیید میکنند: موتورخانه اصلی دچار آبگرفتگی شده بود و سطح آب احتمالاً تا عرشه فوقانی بالا آمده بود، یعنی موتورخانه کاملاً از دست رفته بود. این به احتمال قوی بدین معنی بود که توربینهای گازی از کار افتاده بودند. همچنین، بدین معنی که کشتی، مخازن هوای پُر فشار خود را که باعث راهاندازی مجدد ژنراتورهای الکتریکی میشدند، از دست داده بود. این حقیقتاً خبر ناگواری بود.
لیست چیزهایی که Walker فکر میکرد میداند، همانقدر که کوتاه بود، ناامید کننده نیز بود. کشتی دچار حریق شده بود، آن هم در حالت سکون و گیر افتاده در وسط آب. صفحه مدار کنترل برق هنوز خاموش بود و به نظر میرسید که اوضاع شبکه برق نیز با سرعت رو به وخامت میرود.
ژنراتور شماره1 از کار افتاده بود و این امر را مدیون القای خودکار (automatic override) میدانستند. ژنراتور شماره4 نیز در زیر آب قرار داشت. ژنراتور شماره2 کمی بعد از وقوع انفجار از کار افتاد و قربانی اتصال کوتاه کابلهایی شد که اکنون در زیر حجم زیادی از آب شور قرار داشتند. ژنراتور شماره3 همچنان مقاومت میکرد و از پا نیفتاده بود؛ ولی نیاز وسیع تمام بخشهای این کشتی صدمه دیده به زودی بر آن غلبه میکرد.
Walker به این قضیه واقف بود: اگر او این ژنراتورها را از دست میداد، فاتحه کشتی خوانده شده بود. پنج دقیقه بعد از انفجار مین، سیستم تأمین برق کشتی از کار افتاد. چراغها در سرتاسر کشتی خاموش شدند. رادیوها و بیسیمها از کار افتادند. پنکهها از حرکت ایستادند. پمپها متوقف شدند. کشتی دارای یک سیستم پشتیبان نوررسانی بود، که قرار بود هنگامی که جریان برق قطع شود، این سیستم فعال گردد؛ ولی ژنراتور شماره3 هنوز مقدار بسیار اندکی جریان برق تولید میکرد. این جریان به قدری کم بود که به درد هیچ کاری نمیخورد؛ ولی به قدر کافی قدرت داشت که مانع روشن شدن چراغهای اضطراری شود. سکوتی غیر عادی کلیه فضاهای کشتی را در بر گرفت. در سرتاسر کشتی فقط صدای فریاد ملوانان و آوای گوشخراش کشیده شدن تجهیزات روی زمین از گروههای تعمیراتی به گوش میرسید و هر از چند گاهی صدای ناله فلزی عجیبی از اعماق دل کشتی زخمی شنیده میشد.
در پل فرماندهی، فرمانده به دنبال جواب بود. آوار سوزان در اطراف کشتی شناور بود. برق کشتی قطع شده بود. هیچ چیز روی پنلهای کنترل او وجود نداشت که وی را در جریان اتفاقات رخ داده بگذارد. هیچ چیز نبود که به او بگوید چه کاری باید انجام گیرد، ولی سوالات گوناگونی به سرعت در ذهن او شکل میگرفتند. چه تعداد تلفات و زخمی داریم؟ اوضاع آنها چقدر وخیم است؟ کدام قسمتها صدمه دیدهاند؟ وضعیت واحد کنترل صدمات چگونه است؟ تقریباً تنها چیزی که او از آن مطمئن بود این بود که آفتاب به زودی غروب خواهد کرد و طولی نخواهد کشید که آنها مجبور شوند در تاریکی کشتی را نجات دهند.
گزارش تلفات و زخمیها شروع کردند به سرازیر شدن. تعداد انگشت شماری از اعضای خدمه زمینگیر، زخمی و سوخته بودند. دودکش ناو دچار حریق شده بود. به نظر میرسید که این ابرسازه در چند نقطه ترک برداشته است. کسی تماس گرفت که بگوید موتورخانه کاملاً زیر آب فرو رفته است. این به نظر فرمانده درست نمیرسید. چطور ممکن است بزرگترین فضای کشتی به این سرعت دچار آبگرفتگی شود؟ تماسی دیگر، این بار از سوی عرشه پرواز، گزارش داد که بالگرد صدمه دیده است. مایعات از یکی از موتورهایش به بیرون سرازیر میشد. فرمانده گوشیهای صوتی را روی سرش قرار داد و با Palmer در اتاق عملیات تماس گرفت. سیستمهای رزمی من در چه وضعیتی قرار دارند؟ چه چیزهایی هنوز سالم باقی ماندهاند؟ او در پاسخ شنید: هیچی، واقعاً هیچی. نه رادار جستوجوی سطحی داریم و نه بیسیم و رادیو.
ناخدا به افسر سیستمهای رزمی گفت که برق رادار را قطع کند تا مادامی که مهندسان برای بازگرداندن برق کشتی تلاش میکنند، مقداری از بار موجود روی شبکه برداشته شود. اگر آنها نمیتوانستند برق را برگردانند، کشتی حتماً غرق میشد، چه در صورتی که به آن حمله میشد و چه نمیشد. با این حال، این موضوع باعث شده بود تا این ناو از یک هدف آسان به هدفی نابینا و ناشنوا نیز تبدیل شود.
میزان آگاهی اعضای خدمه Roberts از محیط و اتفاقات رخ داده در اطرافشان فقط محدود شده بود به آنچه که با چشم مسلح تا خط افق دیده میشد. آنها رد ناو فریگت Sa’am را که حدوداً سه مایل آنطرفتر در سمت شمال گشت میزد و همچنین (هواپیمای) P-3 ایرانی را که در تمامی طول مسیر از کویت مشغول تعقیب آنها بود، گم کرده بودند. هواپیما و کشتی هیچکدام رفتاری تهدیدآمیز نداشتند؛ ولی دیدبانان زیر بالهای P-3 موشکهای ضد کشتی دیده بودند. بدون رادار هیچ راهی وجود نداشت که آنها بتوانند تشخیص دهند که آیا خلبان دور زده است تا حملهای صورت دهد و یا خیر.
منبع: دریاسالار، دریاداردوم ستاد عبدالله معنوی رودسری ، 1398، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب