ناو رابرتز با سرعت 25 گره در حال حرکت بود، این تقریباً بیشترین سرعتی بود که میتوانست با یک توربین به آن دست پیدا کند. کشتی با عجله به سوی محل قرار با نفتکش San Jose میرفت، تا مخزنهای سوخت خود را پر کند. در آن زمان، موقتاً هیچ تانکری وجود نداشت که نیاز به اسکورت داشته باشد و هیچ مهاجمی نبود که لازم باشد در این منطقه مرکزی آرام خلیج فارس، دفع گردد. به نظر میرسید که وقت کافی برای لذت بردن از آرامش موجود و نسیم خنکی که گرمای 87 درجه (فارنهایت) هوا را قابل تحمل میساخت، وجود دارد.
ولی هنگامی که Gibson دوربین خود را بالا برد، لنزها ابتدا یک شئ شناور و سپس دوتای دیگر را نشان دادند. شاید دلفینها برگشته بودند؛ ولی این اجسام تیره همان جا روی سطح آب ساکن ایستاده بودند و فقط چند صد یارد با سمت راست کشتی فاصله داشتند. او از طریق عدسیهای گرد دوربین آنها را به دقت بررسی کرد. برآمدگیهایی روی سطح کروی آنها وجود داشت. این دیدبان دکمه روی تلفن صوتی خود را فشار داد و به درون میکروفون گوشی فریاد زد و به فرمانده گزارش داد.
فرمانده دوربین را برداشت و از پشت پنجره روی آنها زوم کرد. این اجسام شاید درحدود 600 یارد آنطرفتر قرار داشتند. آنها براق بودند و هیچ پوششی از خزه و یا مرجانهای دریایی روی آنها وجود نداشت و دارای برجستگی بودند. او فریاد زد: "لعنتی! آنها مین هستند."
پل فرماندهی که عموماً سوت و کور بود، اکنون در سکوت مطلق فرورفته بود. صدای باد و امواج در دریچههای باز طنین میانداخت. در اعماق کشتی، یکی از توربینهای گازی به آهستگی از گردش ایستاد و صدای گوشخراش آن به زمزمهای آهسته تبدیل شد. یک نفر یادداشتی را با مداد نوشت. ساعت 16:39، بود و یا همان 04:39 دقیقه بعدازظهر. موقعیت کشتی در نیمه راه بین ایران و قطر بود.
شما میتوانستید مینهایی را که در فاصله یک مایلی و یا بیشتر قرار داشتند، با توپ 76 میلیمتری مستقر روی عرشه هدف قرار دهید. تا فاصله هزار یارد نیز میشد با توپ 25 میلیمتری مورد اصابت قرار داد و مسلسل کالیبر50 نیز برای وقتی بود که مینها بسیار نزدیک بودند. توپچی با خود فکر کرد: "اینها به نظر گزینههای خوبی برای مسلسل کالیبر 50 هستند."
فرمانده با اتاق عملیات تماس گرفت. مسئول کنترل آتش مشغول تنظیم رادار بود تا بتواند در میان آشفتگی موجود، توپها را روی مینها قفل کند.
فرمانده به مهندس ارشد گفت: «سریع از طریق بیسیم با Coronado تماس رادیویی برقرار کند.» نیروی مستقر در خاورمیانه دارای تیمهای ویژه اکتشاف مواد منفجره بود تا مینها را غیرفعال و یا نابود سازند؛ آنها همچنین به سایر ناوگان هشدار میدادند که از این محوطه دوری کنند.
سپس فرمانده به فکر فرو رفت. به نظر نمیرسید که کشتی در معرض خطری اضطراری قرار داشته باشد و توانسته بود در فاصله اندکی از مینها متوقف شود. با این حال، گزینههای پیش روی او بسیار محدود بودند. او نمیتوانست کشتی را در یک نقطه ساکن نگه دارد. با وجود تمام خوبیهای توربینهای گازی و دستگاههای پیشران، آنها نمیتوانستند که یک ناو فریگت را به یک بالگرد ثابت و معلق در هوا تبدیل کنند. همچنین، لنگر انداختن نیز کمک چندانی نمیکرد.
کشتیای که در وسط دریا لنگر انداخته است، همانند یک بادکنکی است که به نخ متصل است، توسط جریان آب و باد به این سو و آن سو حرکت میکند و به هیچ عنوان مثل ماشینی که ترمز دستی آن کشیده شده باشد عمل نمیکند. در هر صورت، فرمانده جرئت نکرد تا لنگر را به درون آب بیاندازد، زیرا میترسید باعث انفجار چیزی در اعماق آب شود.
هرچه کشتی بیشتر معطل میکرد، خطر نیز بیشتر میشد. با توجه به اینکه تا غروب آفتاب چیزی کمتر از دو ساعت باقی مانده بود، تشخیص سایر مینها به زودی تقریباً غیرممکن میشد. بدتر از آن اینکه کشتی برای شناوهای سطحی و هواپیماهای جنگی، به طعمه و هدفی آسان تبدیل میشد. نه! همانجا ماندن، به سختی یکی از گزینهها به حساب میآمد.
پس کدامین سو باید حرکت میکردند که امن باشد؟ مینهای قابل رؤیت در قوس سمت راست کشتی قرار داشتند و مسیر مستقیم به نظر امن میرسید؛ ولی حرکت به جلو، یا حتی چرخشی تند به سمت چپ، حماقت محض بود. مینهای خوشهای اگر درست کار گذاشته شده باشند، در زیر سطح آب شناور میمانند. کسی نمیداند چرا این سه مین اینقدر بالای سطح آب قرار داشتند. شاید (مهار کابل نگه دارنده) آنها روی تخته سنگ بزرگی در قعر دریا قرار گرفته بود. شاید کسی که آنها را کار گذاشته بود. در نهایت اندازه ایدهآل برای کابلهای مهار (نگه دارنده) را پیدا کرده بود. سایر رشته – یا رشتههای – مین ممکن بود کاملاً زیر سطح آب مخفی شده باشند.
فرمانده اندیشید: این واقعاً آزار دهنده است. ما شاید در کنار این مینها نباشیم؛ بلکه احتمال دارد دقیقاً در وسط آنها گیر کرده باشیم. همین ایده کافی بود تا گزینه شلیک به مینها نیز از روی میز برداشته شود. حتی اگر مینهای قابل رؤیت منفجر میشدند و یا به قعر دریا فرو میرفتند، نمیشد گفت که باقی آنها کجا ممکن است قرار داشته باشند.
همچنین، خطر انفجار القایی(sympathetic detonation) و یا چاشنی فعال شونده توسط صوت نیز وجود داشت. فرمانده به یاد آورد که در تمامی دروسی که نیروی دریایی برای افسران فرمانده آیندهدار ارائه میداد، هیچکدام از مشکلات و خطرات عقبنشینی از یک میدان مین سخنی به میان نیاورده بودند. در نهایت، فقط یک گزینه منطقی باقی مانده بود: عقب رفتن. ناخدا روی جناح پل فرماندهی قدم گذاشت و روی نردههای سمت چپ خم شد. رد حرکت ناو، مستقیم به سمت افق شمالغربی اشاره میکرد. عقب رفتن روی این مسیر به هیچ عنوان کار سادهای نبود، بخصوص اکنون که این رد در حال محو شدن و تبدیل گشتن به کفهای سفید کمرنگی بود.
عقب بردن یک ناو تک پروانه با فقط یک تیغه سکان، از چیزی که به نظر میرسید پیچیدهتر بود. جریان آب به طور نامنظم و پیشبینی نشده به پاشنه پهن کشتی برخورد میکرد و در صورت عقب رفتن کشتی، میتوانست به راحتی آن را از مسیر خود منحرف کند. او مدتها قبل در مورد این موقعیت دشوار در دستورالعمل عملیاتی ناو فریگت مطالبی خوانده بود. طی روزهای بلندی که تابستان گذشته در کوبا تجربه کرده بود، او و چند تن از افسرانش تکنیک عقب رفتن را تمرین کرده بودند.
حرکت بعدی کاملاً حساب شده و ارادی بود. فرمانده میکروفون نقرهای را برداشت و دکمه آن را با شست خود فشار داد. سیستم صوتی سخنان وی را از طریق بلندگو به تمامی قسمتهای کشتی مخابره کرد.
او گفت: «این ناخدا است که با شما صحبت میکند. ما تعدادی مین مشاهده کردهایم. من میخواهم که همگی سریعاً به وضعیت Zebra درآیند (بیشترین میزان ایمنی کشتی) و به ایستگاههای کنترل صدمات مراجعه کنند.»
او متذکر شد که هیچ آژیری برای اعلام آمادهباش عمومی در کار نخواهد بود. این اجسام تیره دارای برجستگیهای ویژه مینهای ضربتی ساده بودند، ولی هیچ راهی وجود نداشت که مطمئن شوند صدا و یا نزدیک شدن یک بدنه فولادی باعث به کار افتادن چاشنی انفجاری آنها خواهد شد و یا خیر.
فرمانده گفت: «آهسته و بیصدا حرکت کنید.»
دویست ملوان در سرتاسر کشتی به جنب و جوش افتادند و در راهروهای سمت راست کشتی به جلو و در راهروهای سمت چپ به عقب حرکت میکردند، در حالی که دریچهها را یکی پس از دیگری رد میکردند و لباسهایشان را به دنبال خود میکشیدند و در ایستگاههای خود مستقر میشدند.
این فراخوان باعث شده بود تا متصدی علائم دیدبان Mike Roberts از پشت تلویزیون موجود در فضای خوابگاه خدمه برخیزد و ترس وجود او را فرابگیرد. فقدان آژیر ایستگاههای نبرد به خودی خود وهمآور بود؛ ولی تاکنون سابقه نداشته بود که فرمانده خودش آمادهباش عمومی اعلام کند.
منبع: دریاسالار، دریاداردوم ستاد عبدالله معنوی رودسری ، 1398، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب