تصمیم برای قطع درختان
همچنانکه ما مصمم و بدون وقفه برای بازگشایی محور یاد شده تلاش میداشتیم با خود اندیشیدیم چه کنیم که از ورود ضد انقلاب به این مکان جلوگیری کنیم، چون امکان احداث پایگاه در آن قسمت وجود نداشت ضمن مشورت با دیگر افسران گردان بر آن شدیم تا تمامی درختانی را که ضد انقلاب به عنوان مخفیگاه از آنها استفاده میکرد قطع کنیم، این درختان 8-7 ساله در محدوده ای حدود 200 متر در 100 متر در 8 کیلومتری غرب مهاباد به میاندوآب قرار داشتند. به مسئول تدارکات گردان گفتیم برود میاندوآب دو اره برقی خریداری کند. خلاصه دستور قطع درختان داده شد. نمیدانستم چه اشتباه و کار غیر قانونی فاحشی را انجام میدهم، چون جوان بودم و در حال مبارزه و جنگ با ضد انقلاب تصورم این بود که با این فعل خدمت کردهام. از آن سو همچنان در حال به عقب راندن عناصر مسلح دشمن و پیشروی به سوی مهاباد بودیم که با کمین گستردهای در روستایی به نام میرآباد تقریباً در میانه جاده میاندوآب – مهاباد روبرو شدیم. (روستای بزرگی به همین نام بین محور سردشت – پیرانشهر وجود دارد).
چون ارتفاعات نسبتا مناسبی در اطراف این روستا وجود دارد که عناصر را قادر میسازد پیشروی ستون را مختل نماید. نکته مهمی که وجود داشت اجتناب ورزیدن ما در استفاده از بالگرد برای هلیبرن نیروهای تأمینی روی این ارتفاعات بود. چون ضد انقلاب با بهره گیری از تیربارهائیکه از پادگان مهاباد به یغما برده بود، به راحتی میتوانست هرگونه بالگردی را در حال فرود در این مناطق آلوده بود با مشکل جدی و حتی به سقوط بکشاند و این امر برای ما مسبوق به سابقه بود لاجرم با مکافات و مشقات توصیف ناپذیری، عملیات را ادامه می دادیم و همانا اگر روحیه ایثار، شهادت طلبی و شهامت نیروهای ما نبود، ضد انقلاب میتوانست خسارات سنگینی را به ما وارد نماید.
تا این لحظه تعداد شهدا و مجروحین ما بسیار اندک، و با برآوردی که قبل از عملیات داشتیم قابل مقایسه نبود، اما دردسر از آنجا شروع شد که ما در حال نزدیک شدن به تسخیر آخرین پایگاه ضد انقلاب یعنی ایستگاه بزرگ جهاد کشاورزی مهاباد بود که حدود یکسال در اختیار حزب دموکرات داشت. به من خبر دادند که 3-2 نفر کشاورزان و صاحبان آن مزرعههایی که درختانشان را قطع کردهاید با بستگانشان آمدند به عنوان اعتراض در وسط جاده نشستهاند و در حرکت خودروهای ما اختلال میآفرینند. و از این جا بود که به اشتباه بزرگ خود پی بردم. قبلا گفتم معاون گردان سروان فهیمی صالح را به عنوان فرمانده سپاه بوکان در آن شهر گذاشتیم. به ناچار یکی از افسران به نام نوردی را احضار و سکان عملیات را به وی تحویل و خودم را سریع به روستای محل درگیری رساندم. دیدم اوضاع نابسامانی است اهالی روستا جمع شدند و بی نهایت شاکی و صد در صد حق با آنها بود. تنها راه رهایی موقت را مسالمت آمیزانه صحبت کردن یافتم. با ریش سفید آنها پس از یک ساعت بحث قول دادم در اسرع وقت جبران خسارت مالی شود. به آنها گفتم دو روز متوالی ما در این محل کمین خوردیم و شش نفر شهید دادیم، البته حرف من غیر منطقی بود، و من احساساتی عمل کرده بودم. خلاصه با واسطه ریش سفید و قول و قرارهای من مسئله موقتا حل شد.
از سویی چون هدف اصلی ما بازگشایی محور بود چند روزی از این موضوع غافل شدیم، تا اینکه دیدیم از طریق شکایت و قوه قضاییه وارد عمل شده اند. بحث طولانی است کار بدانجا رسید که شهید صیاد شیرازی از طریق فرمانداری مهاباد مطلع شد. بعدها شنیدم با محبت و دستوراتی که ایشان به جناب سرهنگ کوچک زاده دادند که در آن ایام در قرارگاه شمالغرب بودند، ضمن هماهنگی با فرمانداری های مهاباد و میاندوآب خسارات مالی را جبران نمودند تا دادگاه دست از ما کشیدند. از آن لحظه به بعد حواسم را شش دانگ جمع نمودم که به هنگام مبارزه با ضد انقلاب به اموال و منابع خصوصی مردم بومی خدشه وارد نشود. البته شایان ذکر است که در مبارزات ضد چریکی اینگونه افعال بعضا رخ میدهد، ولی چون نظام مقدس ج.ا. تمام زوایای حقوق الهی، انسانی را رعایت میکند به چنین نکات ریزی هم توجه خاص دارد. و اما دردسر و گرفتاریهایش برای عناصر رزمنده است. و این از جمله نکاتی است که مجریان جنگهای نامنظم و آنانکه در خطوط رزم منظم میرزمند با هم اختلاف نظر دارند.
در آن سوی عملیات پس از حدود 10 روز نبرد مستمر و گریز و فرار از سوی ضد انقلاب ما موفق شدیم در کیلومتر 30 جاده آسفالته مهاباد میاندوآب الحاق پیدا کنیم. با احداث پایگاههای مناسب در حاشیه جاده و برقراری تأمینهای ایده آل پس از یکسال و نیم که از مسدود بودن این محور میگذشت مجدداً بازگشایی شد و نیروهای دولتی را قادر ساخت که به راحتی از این محور تردد نمایند. زحمات و تلاش نیروهای ژاندارمری آن دوران در حفظ امنیت محور پس از بازگشایی فراموش ناشدنی است.
پس از باز شدن جاده تصمیم گرفتم به شهر مهاباد بروم تا با فرمانده گردانیکه نیروهایش در ابتدای محور مهاباد به سمت میاندوآب بود هماهنگیهای لازم را به عمل آورم چون امری الزامی بود.
اغلب سعی میکردیم ترددهای انفرادی را با خودروهای غیر ارتشی انجام دهیم که شناسایی آنها مشکل باشد و به همین منظور بود که سپاه میاندوآب یکدستگاه نیسان آبی رنگ با پلاک غیر نظامی تا پایان عملیات در اختیار ما نهاده بود. به همین دلیل با خودرو فوق و به همراه استواریکم شهید آریاپور به سمت مهاباد حرکت نمودیم. حدود 5 کیلومتری شهر دیدیم دژبان ارتش راه را مسدود و تمامی خودروهائی را که میخواستند وارد شهر شوند، متوقف نمود. رفتم جلو، علت را بررسی کنم، درجه دار دژبان گفت در شهر درگیری شدید است و حزب دموکرات به مقرهای سپاه و شهربانی حمله کرده است.
باید دانست در سالهای 58-59-60 و 61 با وجود اینکه شهرهائیکه در آغاز درگیریها در کنترل گروهکهای غیر قانونی بود، توسط نیروهای مسلح ما آزاد شده بودند، اما چون امکان پاکسازیهای خانه به خانه وجود نداشت، متأسفانه افراد مرتبط با احزاب مسلح اکثرا در منازل خود سلاح انفرادیشان را پنهان کرده بودند و در آن سالها برای ابراز وجود و اینکه به مردم بگویند ما باز هم زندهایم و به رخ کشیدن قدرت و حیاتشان به دولت و مردم ضمن هماهنگیهای درون سازمانی هر از گاهی یک شهر را به هرج و مرج میکشاندند.
مثلاً یکبار میدیدیم ساعت 10 صبح در یک شهر با هماهنگی قبلیشان سلاحهایشان را به دست میگرفتند و از هر کوی و برزن اقدام به تیراندازی مینمودند و در یک لحظه شهر تعطیل میشد و فقط صدای رگبار و تیراندازی بود که به گوش میرسید. به زبان عامیانه آن زمان میگفتند شهر افتاد در دست حزب دموکرات. در این اوقات مردم عادی به خانههایشان پناه می بردند، چون هرگونه رفت و آمد مساوی بود با اصابت تیر غیب. اصلاً معلوم نبود گلوله از کجا میآید.
منبع: دلاورمردان روزهای سخت، اسدی، احمد، 1394، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب