بعد از ترك قهوهخانه و طي چندين پيچ و خم، به گردنة رشكاو رسيديم. نگاهي به منطقة سيروان و محل استقرار نيروهاي خودي انداخته و به موقعيت دشمن نيز آشنا شديم. محل استقرار نيروهاي خودي موضعي با ديد و تير خيلي خوب بود و شيب تند دو طرف ارتفاع هرگونه تحرك دشمن را در شب مشكل و محدود ميكرد. پس از بازديد و توجيه به منطقه وارد كولايي (آلاچيق) شديم و به دستور فاروق فرمانده نيروهاي بسيج محلي پذيرايي با چاي شروع شد. پخت و پز غذا و تهية چاي با استفاده از چوب درختان جنگلي(بلوط) انجام ميشد. از محل استقرار قبضههاي خمپارهانداز 120 ميليمتري سپاه و اهداف آن بازديد كرديم. نادر فرمانده قبضهها اهل روستاي نورياب بود كه بعداً به نادر خمپاره معروف شد. او اشكالاتي در مورد تيراندازي با قبضه داشت كه توسط من و ستوان رشنو راهنمايي لازم به عمل آمد. اكثريت افراد بومي از جمله نادر به ديدة احترام به ارتشيها مينگريستند. او با حوصله و اخلاق خوب خود توانست به مرور فنون تيراندازي را از افراد دستة 120 ميليمتري گردان به نحو احسن فرا گيرد و خود متخصص و بهترين تيرانداز شود. او تا آخر تواضع و احترام ويژة خود به مسئولين گردان را حفظ كرد و هميشه ميگفت آنچه ياد گرفتهام را مديون برادران ارتشي هستم. غروب آن روز با احساس خوشحالي از توسعة وضعيت و برقراري امنيت به پايگاه بازگشتيم.
مدت 45 روز گروهان ما در محدودة بين پاوه و نورياب حالت احتياط داشت و با در دست داشتن چند نقطة مرتفع به تأمين شهر پاوه كمك ميكرد. در اين مدت به جز مأموريتهاي تأمين جاده، فقط در يك عملياتِ نيروهاي پاسداران محلي همراهي نموديم و آن تصرف ارتفاع كلهقنديِ بالاي دشه و اطراف آن بود.
پاكسازي دشه و درهتين
گرچه روستاي دشه در دست پاسداران بود اما چون ارتفاع گزن واقع در غرب اين روستا و نقاط ديگري مانند بلهزن، تين، كرند ويراش و… كه داراي چشمه و كلبهها يا هاوارهايي مناسب براي زيست و پايگاه موقت دموكراتها بود، هنوز آزاد نشده و اين ارتفاع كه ادامة رشته كوه آتشكده است بر شهر پاوه و تعدادي از روستاها ديد كامل داشته و حتي دشمن ميتوانست با تيربارهاي سنگين، پاوه و روستاهاي مجاور آنجا را زير آتش قرار دهد. بنابراين تصرف اين منطقه مرتفع مورد توجه فرماندار پاوه بود بهطوريكه او چندبار از فرماندة آتشبار توپخانه درخواست نمود تا آن محدوده زير آتش قرار گيرد. به هرحال با پيگيري آقاي كاظمي طرح حمله به ارتفاعات دشه، بلهزن، تين و زردویی آماده شد. او توانسته بود موافقت فرمانده عمليات غرب براي پشتيباني هوانيروز و توپخانة مستقر در پاوه را به دست بياورد. همچنين نظر موافق فرمانده گردان 139 را جهت همكاري جلب كرده بود. من به عنوان فرمانده گروهان در جريان مراحل طرح نبودم اما سرگرد دهقان قول كمك و شركت گروهان يكم در عمليات را به برادر كاظمي داده بود. شبي كه پاسداران محلي از داخل روستاي دشه پيشروي به سمت ارتفاع دشه و گزن را شروع كردند ما در جريان بوديم، چون به دستة خمپارهانداز 120 ميليمتري و آتشبار توپخانه آماده باش داده بودند. ليكن فرمانده گردان مأموريتي براي من مشخص نكرده بود. البته سرگرد دهقان سعي ميكرد با توجه به استعداد پايين گردان حتيالمقدور يگانها را درگير عمليات غير ضروري نكند و سعي داشت كنترل خود بر يگان را حفظ كند.
پاسداران بومي طوري حركت كردند كه قبل از روشنايي روز به بالاي ارتفاع رسيده بودند و با برخورد با تيمي از ضدانقلاب درخواست آتش پشتيباني توپخانه را نموده و آتشبارِ تحت امر گردان، منطقه را زير آتش قرار داده بود. حدود ساعت 9 صبح بود كه دهقان شخصاً در محل استقرار گروهان ما حاضر شد و توضيح مختصري دربارة عمليات سپاه داد و سعي نمود مأموريت را سبك و مقاومت عناصر ضدانقلاب را ضعيف جلوه بدهد. سپس از من خواست تا يك دسته را براي تقويت پاسداران اعزام نمايم. ميدانستم كه ضدانقلاب نميتواند نيروي عمدهاي را به پاي كار بياورد اما اين واقعيت غيرقابل انكار بود كه چند نفر بومي كه به محيط شناخت كامل داشته و به زندگي در كوهستان عادت دارند، ميتوانستند با كمين و دستبرد براي افراد ما خطرآفرين باشند. از طرفي رساندن نيرو به محل درگيري نياز به راهنما و يا كمك افراد مسلط به محيط داشت.
در آن زمان افسري هم به عنوان فرمانده دسته در دسترس نداشتم، بنابراين خودم فرماندهي آن دسته را به عهده گرفتم و پس از سازماندهي و توجيه آنان به مأموريت، ابتدا با ماشين تا پيچ بالاي روستاي گلال جلو رفتيم. آن نقطه در غرب درة گلال و پاي رشته ارتفاع آتشكده و حدود دو كيلومتر تا روستاي دشه فاصله داشت. اگر از محل به بالاي كوه ميرسيديم، در جناح چپِ (شرق) پاسداران قرار ميگرفتيم. بنابراين صعود از دامنة كوه را شروع كرديم. حدود يك ساعت بعد به باغي رسيديم. درختان تنومند گردو و تعدادي درخت سيب و انار در حاشية آن از آب چشمهاي سرد سيراب ميشدند. حدود ساعات 11 صبح بود كه وارد باغ شديم. همزمان با ورود افراد ما به داخل باغ، بالگردهاي درخواستي برادر كاظمي از كرمانشاه رسيده بود و در منطقه به دنبال ضدانقلاب به حركت درآمدند. خلبانان هوانيروز آدرس محل درگيري را روي كوه آتشكده به سمت بلهبزن دريافت كرده بودند ولي محل دقيق آن را نميدانستند و نياز به هدايت زميني داشتند. من نيز روي چانل آنان نبودم و ارتباط بيسيمي برقرار نبود. زماني كه بالگردها بر بالاي سر ما در حركت بودند، تعدادي از سربازان از لابهلاي درختان بيرون آمده و به تماشاي آنها پرداختند. همين امر آنها را مشكوك كرده بود و دو فروند آن دور زده و به بالاي درختان تغيير جهت دادند. احساس كردم كه ممكن است خلبانان ما را به جاي دشمن تصور كنند، بنابراين فرياد زدم و به افراد گفتم سريعاً خود را به تنة درختان گردو بچسبانند و از تير خلبانان پنهان كنند. حدسم درست بود. دقايقي بعد خلبانان داخل باغ و اطراف آن را به رگبار مسلسلهاي خود بسته و سريعاً محل را به سمت شمشير ترك كردند. همچنان با داد و فرياد به سربازان هشدار ميدادم كه امكان مراجعت بالگردها هست؛ افراد سعي كنند پناهگاه خود را ترك نكنند. با صداي بلند سؤال كردم آيا كسي تير خورده است؟ خوشبختانه انبوه شاخ و برگ درختان گردو و تنة ضخيم آنها از يك طرف و خطاي تير خلبانان كه نقاط خالي از افراد را زير آتش قرار دادند باعث شد تا كسي آسيب نبيند.
منبع: عبور از سیروان، سرتيپ2 ستاد علي عبدي بسطامي ، ۱۳۹1، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب