گروهان يكم در محدودة سالن ورزشي و با استفاده از چند سنگر تنگ و تاريك و سولههاي بيدر و نيمه تمام، رختكن، سرويس و حمام و انبار اسكان يافت و حفاظت از ستاد گردان، انبارهاي مهمات و خواروبار متمركز در سالن ورزشي را به عهده گرفت. گروهان سوم هم در غرب آن محل و به فاصلة كمتر از يك كيلومتر از يگان ما، در داخل سنگرهاي ساخته شده از كيسه گوني و پليت و نبشي یا چادر و روپوش اسكان يافت. مسلماً شرايط زيست زندانيان بهتر از امكانات افراد ما در آن فصل سرما بود. كمبودها و مشكلات تداركاتي در چند روز اول هم عادي بود، زيرا هر گروهان توسط آشپزخانة صحرايي يگان خود به طبخ غذا ميپرداخت و چون افراد وظيفه تجربة كافي در مورد تنظيم و نگهداري آن نداشتند، دوده و بوي آن فضاي منطقه را ميپوشانيد و غذاي با كيفيتي آماده نميشد. با اين مشكلات شرايط زيست و نارضايتي و پايين بودن روحية تعدادي از افراد، مأموريت را آغاز كرديم در حالي كه هيچ آشنايي به محيط نداشته و دوست و دشمن يا محدودة فعاليت و نوع عمل آنها را نميشناختيم، شبهاي اول استقرار بيشتر از آنكه از جانب دشمن و دستبرد يا گلوله باران آن نگران باشم، از حوادث احتمالي داخلي واهمه داشتم چرا كه تأثير رواني شايعات و كم تجربگي افراد وظيفه ممكن بود حادثه بيافريند و افراد نگهبان به سمت خودي تيراندازي كنند يا در اثر سهو و سهلانگاري شليك كنند. نارنجك دستي و تفنگي و ساير مهمات هم در دسترس همة افراد بود، بنابراين شبها به طور مرتب عناصر نگهباني را بازديد يا به آنها تلفن ميزدم و آنها را از نظر روحي تقويت ميكردم. كمكم با محيط توجيه شديم و تعدادي از شخصيتهاي مؤثر را شناختيم.
ساختمان و برج پاسگاه ژاندارمري كه در مجاورت ما بود در و ديوارش پر از آثار اصابت گلوله بود كه هنگام حمله به سرتيپ فلاحي و دكتر چمران آماج گلوله قرار گرفته بود. در آن موقع فقط شهر پاوه و محدودة آن تا حدود دو كيلومتر در كنترل كامل نيروهاي دولتي بود. بقية محور پاوه ـ نوسود و پاوه تا نزديك روانسر و ساير روستاها و مناطق كوهستاني در سيطرة قدرت ضدانقلاب قرار داشت. در مركز بخش جوانرود نيرويي مركب از عناصري از ارتش و پاسداران بومي مستقر شده و در شهر نوسود و مرز شوشمي نيز نيرويي به استعداد يك دسته اما با هويت گروهان از ارتش و افراد پاسگاه ژاندارمري مستقر بودند كه گفته ميشد احاطه و كنترل چنداني بر منطقه ندارند و بيشتر مراقب خود و محافظ پاسگاه و پايگاه و سلاح هستند و افراد حزب دموكرات و ديگر گروهكها از مرز شوشمي تا روستاي نورياب را در اختيار داشتند. پايگاههاي مهم ضدانقلاب در مرز شوشمي و نوسود بوده و در روستاي نورياب در 4 كيلومتري غرب پاوه هم حضور فعال داشتند و در مسيرها پستهاي كنترلي اما بيشتر به صورت سيار برقرار كرده و حتي نظاميان را نيز كنترل ميكردند. شهر پاوه در حقيقت در محاصره بود و اين وضعيت روز به روز مشهودتر و افراد ضدانقلاب خودسريِ بيشتري ميكردند. اگر آنها تصميم ميگرفتند به راحتي خودروهاي حامل خواروبار و سوخت و ساير نيازمنديهاي ما را چپاول كرده و راه را مسدود ميكردند. اخباري از دستگيري افراد و شهروندان يا روستايياني كه مخالف ضدانقلاب بودند به گوش ميرسيد. كمكم كار به جايي رسيد كه براي حمل پول، مسافرت شخصيتهاي مهم و اعزام بعضي بيماران از بالگرد استفاده ميشد. اين وضعيت نتيجة سكون و بيتحركي نيروهاي ارتش بود كه به دلايلي كه گفته شد بخصوص كمبود نيروي رزمنده و خط مشي دولت مبني بر اجتناب از تشنج و درگيري، فرصتي براي عرض اندام ضدانقلاب را فراهم آورده و روحيه مردم و نظاميان را تضعيف ميكرد و بر خشم و نگراني اهالي پاوه ميافزود.
عناصر ضدانقلاب با نمايندگان رژيم بعثي عراق در مرز و استانهاي همجوار در ارتباط بودند و ضمن دريافت كمكهاي نقدي و اسلحه و مهمات، وعدة حمايت و پناهندگي نيز دريافت ميكردند كه در اين باره و دخالت مستقيم دولت و ارتش عراق در صفحات بعد نكاتي بيان ميشود. كمي پيش از ورود يگان ما به پاوه يك گروهان از تيپ 84 كه احتمالاً تابع گردان 111 بود، از بخش نوسود تعويض و يگان ديگري از لشكر 92 اهواز عهدهدار اين مأموريت شده بود كه ظاهراً از نظر عملياتي مستقيماً زير امر لشكر 81 قرار داشت و در اين صورت مسئوليت گردان 139 كمتر ميشد؛ اما در عمل شاهد بودم كه نمايندة آن گروهان براي رفع مشكلات به فرمانده گردان ما مراجعه ميكرد.
منبع: عبور از سیروان، سرتيپ2 ستاد علي عبدي بسطامي ، ۱۳۹1، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب