ضدانقلاب در مله[1] پلنگانه
بعد از دو راهي جوانرود و طي مسافتي نسبتاً مسطح به شيب تند ارتفاعي رسيديم كه با چندين پيچ به بالاي بلندي ميرسيد. آنجا هوا روشن شد و مه غليظ نيز برطرف و طبيعتي كوهستاني پوشيده از جنگل نمايان گرديد. اين نقطة مرتفع كه در طول مسير كرمانشاه تا پاوه و حتي مرز نوسود بلندترين عارضهاي است كه جاده آن را قطع ميكرد، به «مله پلنگانه» معروف است كه به لحاظ بلندي و پوشش جنگلي و كاناليزه نمودن حركت ستون عارضة مهم و كمينگاه مناسبي به شمار ميرفت. آنجا گردنهاي است در دامنة كوه «شاهو» و از درختچههاي بلوط پوشيده شده و اختفاء و پوشش لازم را براي فعاليت ضدانقلاب فراهم كرده بود و چند ماهي در كنترل عناصر حزب دموكرات قرار داشت. اولين خودروهاي گردان از شيب و پيچهاي تند گردنه بالا رفتند و خبري از دشمن نبود اما همين كه حدود 200 متر از گردنه عبور كرديم، يكباره تعدادي از افراد مسلح كرد از لابهلاي درختچههاي بلوط و پشت سنگها و از ميان آن زمين پوشيده از برف بيرون آمده و خود را به داخل جاده رساندند. آنها كه نيروي قابل توجهي هم بودند، اقدام به تيراندازي يا حركتي كه نشانة درگيري باشد نكردند اما تجمع آنها در داخل جاده گوياي خواسته و پيامي بود.
خودرو حامل هاديزاده و دستة تأمين متوقف شد و چند نفر از آن به بيرون پريدند و زمينگير شدند و بقيه خودروها هم به دنبال آنها متوقف شدند. چند نفر از كردها با مشاهدة حركت سربازان كه خود را به موضعي رسانيده بودند بانگ برآوردند كه خودمان هستيم! ابتدا هاديزاده به طرف آنها رفت و صدا كرد كي هستيد؟ چند نفر از آنها نيز به طرف ماشين جلوتر آمدند و گفتگو را شروع كردند. خود را به آنها رسانيدم. آنها با نزديك شدن ما آغوش باز ميكردند و روبوسي و خوشآمد گويي به زبان كردي! چنان به گرمي با ما رفتار كردند كه گويا دوستان و آشنايان قديمي خود را ديدهاند. هنگام حركت به سمت آنها به افراد حاضر در خودرو حامل خودم گفته بودم كه موضع بگيرند و مراقب نيت و حركات كردها باشند تا اگر توطئهاي بود بتوانند اقدام كنند. آنها ميگفتند دير آمديد؟! خيلي وقت است منتظر شما هستيم. سرهنگ پاكسرشت و چند نفر ديگر نيز به جمع ما پيوستند و با كردها قاطي شديم. آنها اظهار كردند ما از جانب حزب دموكرات مأموريت داريم كه نگذاريم پاسداران وارد پاوه شوند. حال اگر پاسداري همراه شما نباشد ما ارتش را برادر خود و حافظ كشور ميدانيم. حاضريم جان خود را فداي ارتش كنيم، اما اگر پاسداري همراه شما باشد نميگذاريم آنها به پاوه بروند.
نيت كلي و هدف درازمدت احزاب مخالف براي افرادي كه تا حدودي بينش سياسي داشتند معلوم بود اما اينكه آيا در آن مقطع قصد فريب ما و توطئهاي بر عليه ستون داشتند يا نه، دشوار بود! فرمانده گردان گفت از پاسداران كسي همراه ما نيست و ما آمدهايم درگيري و برادركشي در اين منطقه را خاتمه بدهيم و انشاءالله اختلافات را حل كنيم. مردم اين منطقه همه ايراني وطنپرست و مسلمان هستند. چند نفر از آنها درخواست نمودند كه ستون را بازديد كنند تا پاسداري خود را در داخل سربازها پنهان نكرده باشد. فرمانده گردان گفت اگر از پاسداران كسي در داخل ستون بود كه ما آن را پنهان نميكرديم! افراد كرد كه هر يك سلاحي را با خود حمل ميكردند به خود نارنجك دستي و قطارهاي فشنگ آويزان كرده بودند و تعدادي از آنها بين افراد ما قرار گرفته و عدهاي دورتر ايستاده بودند. كردها كه اجازة كنترل ستون نيافتند به ناچار به گفتة فرمانده گردان قانع شدند. فرمانده گردان دستور حركت را صادر كرد. همين كه خودروها به حركت درآمدند افراد مسلح كرد كه ساعتها انتظار كشيده و از ماندن در داخل برفها خسته شده بودند، تقاضاي سوار شدن بر ماشين كردند و بدون اينكه دستوري در مخالفت يا موافقت با سوار شدن آنها صادر شده باشد، رانندگان و افراد سرنشين مخالفتي نكردند. آنها خود را به بدنة ماشينها آويزان كرده و يا داخل اتاق شدند. ما مراقب رفتار آنها بوديم و من شخصاً اضطراب هم داشتم اما شرايطي پيش آمده بود كه به ناچار ما پذيراي آن بوديم. زيرا نميخواستيم تشنج و درگيري ايجاد شود. چون شرايط و موقعيت از هر نظر به ضرر ما بود. آنها با كفشهاي پلاستيكي، شلوار جافي(كردي)، كتهاي نمدي و عمامة مخصوص به راحتي در داخل برفها و از لابهلاي درختها و تخته سنگها عبور ميكردند و با توجه به آشنايي به عوارض و مسيرها ميتوانستند جنگ و گريز را اجرا كرده و با ايجاد چند كمين حركت ستون را مختل كنند و به شب بكشانند و آسيبپذيري افراد وظيفة كم تجربة ما را كه سرماي زمستان و ناآشنايي به محيط و ترديد و دودلي آن را تقويت ميكرد افزايش دهند. پس از عبور از مله پلنگانه و طي چند كيلومتر مسافت وارد پيچ تند قوريقلعه شديم. موضوعي كه خيلي مرا ناراحت ميكرد و باعث تأسف بود، بيتوجهي رانندگان ستون بود كه با عبور از گردنه، نظم و آرايش ستون را به هم زده و بر سرعت خود افزوده و از خودروهاي جلويي سبقت ميگرفتند؛ به طوري كه كاميون حامل من كه در ترتيب ستون خودرو سوم بود، در يك سوم آخر قرار گرفت. رانندگان كه برخورد دوستانه و مسالمتآميز كردها را ديدند، گويا هر گونه خطر را منتفي دانسته و احتياط و تأمين را فراموش كردند. هر چه جلوتر ميرفتيم بر اضطراب و تأسفم افزوده ميشد، چرا كه به پيچهاي تند و پوشيده از جنگل، صخرهاي و صعبالعبور ميرسيديم و افراد مسلح كرد را كه به سلاحهاي سبك و سنگين از جمله انواع تيربار 62/7 ميليمتري ام ژـ3، تيربارهاي روسي، آر.پي.جي7، خمپارهانداز، بيسيم پي.آر.سيـ77، تفنگهاي ژـ3 و كلاشينكف و برنو مجهز و در سنگرها جا گرفته و يا در حال حركت و تظاهر نيرو بودند مشاهده ميكردم و احساس مينمودم وارد كمينگاهي ميشوم كه نجات از آن دشوار است.
منبع: عبور از سیروان، سرتيپ2 ستاد علي عبدي بسطامي ، ۱۳۹1، ایران سبز، تهران
[1]ـ مله به زبان كردي و گويش لكي به معناي گردنه است.
انتهای مطلب