خلاصه نظریات سروان زرهی محمدرضا نیکخواه فرمانده گروه رزمی214
در ساعت 7 شب، سرهنگ کهتری و برادر رحیم صفوی مرا احضار نمودند و دستور عملیاتی را به من ابلاغ کردند که باید در نیمه شب روی خاکریز اول دشمن باشم. مأموریت واحد من این بود که ساختمان ژاندارمری را در جاده آبادان ـ ماهشهر تصرف کند. بعد عملیات را بنا به دستور ادامه دهد. دستور عملیاتی سریعاً به افراد گردان تانک و پیاده و گردان سپاه پاسداران ابلاغ شد. فرمانده گردان پاسداران برادر نوروزی بود. من از نظر سازمانی، فرمانده گردان تانک بودم، ولی دو گردان دیگر هم زیر امر من بود که با هدایت سرهنگ کهتری عملیات را رهبری میکردم.
پیشروی در ساعت 0100 شروع شد. ابتدا دشمن مقاومت مقاومت چندانی نداشت. در ساعت 0130، اولین مواضع دشمن سقوط کرد. بعد از سقوط اولین موضع، تانکها پیشروی کردند، اما در مسیر پیشروی میدان مین دشمن قرار داشت و تانکها مجبور بودند برای پیدا کردن معابر ایجادشده در بعضی نقاط دور بزنند. این حرکات تانکها صدای زیادی در شب ایجاد کرد و سبب وحشت زیاد دشمن شد. به نحوی که خاکریز دوم را هم تخلیه کردند و به خاکریز سوم عقبنشینی نمودند که در عقب ساختمان 1200 (ژاندارمری) بود. این عملیات تا ساعت 0600 صبح انجام گرفت.
یادآوری ناکامی حمله دیماه 1359 اثر سوئی در افراد داشت و آنها میترسیدند همان وضعیت پیش آید و میتوان گفت این کار اشتباه بود که ترس و نگرانی در افراد قبل از عملیات ایجاد کرده بودند.
در ساعت 0600، من یک دسته تانک را به جلو فرستادم، زیرا سه دستگاه تانک عراقی مزاحم پیشروی نیروهای ما شده بود. من از فرماندهی تیپ کسب تکلیف کردم که یکی از تانکهای دشمن را منهدم کنیم. در این باره، بین ما و سپاه اختلاف نظر بود. مسئولین سپاه علاقمند بودند که تانکهای دشمن سالم به غنیمت گرفته شوند. به هر حال، من دستور دادم یکی از تانکهای دشمن را زدند که آتش گرفت و بقیه تانکهای دشمن نیز عقبنشینی کردند و مقاومت دشمن درهم شکسته شد.
واحد سرهنگ حقشناس در محاصره قرار گرفته بود. به من دستور دادند به سمت راست منحرف شویم و به کمک آن واحد برویم. این کار انجام شد و واحد سرهنگ حقشناس از محاصره درآمد. پیشروی به سمت غرب ادامه یافت و مقاومت کارخانه شیر پاستوریزه نیز شکسته شد. واحد ما به پل قصبه رسید. البته پل قصبه هدف واحد ما نبود. ولی ما حدود 15 کیلومتر از هدف اولیه خود جلوتر رفته بودیم. از فرمانده عملیات خواستیم اجازه داده شود از پل قصبه عبور کنیم و به طرف خرمشهر پیشروی را ادامه دهیم، ولی دستور داده شد در همان محل توقف نماییم. واحد تحت فرماندهی من حدود 270 نفر اسیر گرفتند.
از نقاط ضعف واحد تحت فرماندهی من این بود که عناصر دیگری که در زیر امر واحد من قرار گرفتند، فقط 24 ساعت قبل از شروع عملیات به من معرفی شدند. در نتیجه، نه من آنها را میشناختم و نه آنها با من آشنایی داشتند. این امر سبب تأخیر ابلاغ و اجرای دستورات میشد. نقطه ضعف دیگر، تجزیه بیش از حد تانکها بود. به طوری که تانکها را دو دستگاه یا بیشتر در پشتیبانی پیادهها قرار داده بودند. در نتیجه، اثر ضربت تانکها از بین رفته بود و بهتر است تانکها به صورت توده به کار برده شوند. اما از جمله نقاط قوت این عملیات، هماهنگی سپاه و ارتش، مشخص شدن مسئولیتها، روشن بودن وظایف هر واحد و حتی هر نفر، پیشبینیهای کافی برای تدارکات به خصوص مهمات، بودند.
نمونهای از همکاری صمیمانه سپاه و ارتش را بگویم: به من اطلاع دادند تأمین سمت راست محور پیشروی ضعیف است و یک واحد دشمن از موضعش، پهلوی راست واحد ما را تهدید میکرد. من به برادر پاسدار قنبرپور که فرمانده گروهان پاسدار بود، دستور دادم تأمین جناح راست ما را برقرار کند. او با 10 نفر دیگر پاسدار به سمت راست حرکت کرد و به موضع دشمن نزدیک شد. یک قبضه تیربار دشمن در محل مناسبی موضع گرفته بود و از پهلوی راست برای ما مزاحمت ایجاد میکرد. برادر قنبرپور با علاقمندی کامل این مأموریت را پذیرفت و به طوری که شنیدم شخصاً به موضع تیربار دشمن نزدیک شده بود و خدمه آن را کشته بود که بعد از خاموش شدن تیربار دشمن، بقیه افراد دشمن که حدود 47 نفر بودند، تسلیم و به عقب تخلیه شدند و تهدید جناح راست محور پیشروی ما از بین رفت. این کار فقط با 10 نفر سپاهی و بسیجی اجرا گردید.
از تلاش ایثارگرانه جهاد سازندگی نمونهای میگویم: در هنگام پیشروی، تانکهای واحد من به زمین همواری رسیدند و آتش ضدتانک دشمن مانع ادامه پیشروی آنها شد. من از برادر جزایری رئیس جهاد سازندگی فارس که پیرمرد شجاعی بود، درخواست کردم برای تانکهای ما خاکریز ایجاد کند. ایشان سریعاً چهار دستگاه لودر به منطقه حرکت تانکها آورد و شروع به فعالیت کرد. راننده یکی از لودرها تیر خورد و شهید شد. برادر جزایری خودش سوار لودر شد و به تهیه خاکریز برای تانکها ادامه داد. فعالیت جهاد سازندگی فارس خارج از توصیف است.
از خاطرات تلخ من در این عملیات این است که بعد از به دست آوردن موفقیت کامل در روز 7 مهرماه، فرمانده تیپ برای گفتن تبریک به پاسگاه فرماندهی واحد من آمد. در این عملیات، چهار نفر جزو افراد پاسگاه فرماندهی من بودند که همیشه همراه و همصحبت من بودند: استوار چراغی، استوار کشاورز، سرباز وظیفه تراکمی و سرباز وظیفه جعفر درونی. وقتی فرمانده تیپ به پاسگاه فرماندهی ما رسید، آتش شدید دشمن به منطقه ما در حال اجرا بود. فرمانده تیپ از من خواست در خارج از محل پاسگاه فرماندهی با من صحبت کند. در نتیجه، من از پاسگاه خارج شدم و در عقب پاسگاه با فرمانده تیپ مشغول صحبت بودم. در همین موقع، یک خمپاره دشمن به پاسگاه ما اصابت کرد و منفجر شد و هر چهار نفر همرزمان من شهید شدند و من جراحت مختصری برداشتم.
13. خلاصه نظریات گروهبانیکم محمدرضا کیوانی گروهبان دسته در گردان148 پیاده
ما مدتی در منطقه ذوالفقاری آبادان بودیم. بعد از عقبنشینی دشمن و در تابستان سال1360 در جنوب جاده ماهشهر ـ آبادان، گردان148 به منطقه شادگان اعزام شد و برای شرکت در حمله ثامنالائمه آماده میگردید. عملیات شناسایی مشترک افراد مسئول سپاه و ارتش با هم انجام میشد. یک دسته مهندسی از گردان مهندسی لشکر با همکاری تعدادی پاسدار کانال شادگان را از نظر وجود میدان مین و جمعآوری آنها شناسایی کرد. این کار خیلی مفید بود.
برای اختفای عملیات، تعدادی از مینهای پیداشده را با برداشتن ماسوره خنثی میکردند و خود مین را در همان محل میکاشتند تا دشمن متوجه جمعآوری مینها نشود. عملیات ما در اختفاء و غافلگیری کامل آغاز شد. حتی ما به آتشهای دشمن پاسخ نمیدادیم. چند روز قبل از شروع حمله، گشتیهای شناسایی ما با گشتیهای رزمی دشمن برخورد کردند. در این برخورد، یک افسر عراقی اسیر شد. این افسر اطلاعات مهمی از وضعیت نیروهای عراق در اختیار قرارگاههای ما گذاشت.
گردان ما از سه گروهان پیاده و سه گروهان پاسدار تشکیل شده بود. هر گروهان پاسدار حدود 60 نفر بود که جمعاً گردان حدود 300 نفر نظامی و 200 نفر پاسدار داشت و گروهانهای پاسدار با گروهانهای ارتش ادغام شده بودند. به نحوی که هر دسته ارتشی با یک دسته سپاهی همکاری میکرد، اما فرمانده هر دسته ارتشی یا سپاهی با فرمانده مربوطهاش بود. بعد از سازماندهی، ما به ستون 3 وارد کانال شدیم و به سوی مواضع دشمن حرکت کردیم.
فرمانده گروهان پاسدار مرد بسیار شجاعی بود، ولی شهید شد. پیشروی از شادگان به سمت آبادی سلیمانیه و از محور کانال شادگان بود و ما بایستی خاکریزهای دشمن را اشغال میکردیم و بعد از پاکسازی، پیشروی را به سمت هدف اصلی ادامه میدادیم تا به جاده اهواز ـ آبادان میرسیدیم. بعد از وصول به این جاده، با یگانهای دیگر که به جاده میرسیدند، قسمت غرب جاده تا کرانه رودخانه کارون پیشروی را ادامه میدادیم. وقتی که ما به خاکریزهای دشمن رسیدیم، وضعیت با طرحهای پیشبینی شده اختلاف داشت و طرفین خاکریز اول میدان مین و موانع بود.
ما حدود ساعت 1900 از منطقه تجمع حرکت کردیم و حدود ساعت 0100 به مدت شش ساعت راهپیمایی نمودیم و به موانع دشمن نزدیک شدیم. در این موقع، نیروهای عراقی یک گلوله منور بالای سر ما پرتاب کردند. در همان موقع، آتش تهیه نیروهای خودی شروع شد و دشمن حمله را کشف کرد و روی ما آتش گشود و شش نفر از افراد ما زخمی شدند. ما به سرعت به سمت جلو پیشروی کردیم تا از زیر تمرکز آتش دشمن خارج شویم و به خاکریز دشمن برسیم. مقاومتهای سبک دشمن با آتش نیروهای ما از بین میرفت. پیشروی ما تا ساعت 4 بعدازظهر ادامه یافت. تمام منطقه را از وجود دشمن پاک کردیم و به هدف اصلی که پل قصبه بود، رسیدیم؛ ولی اجازه عبور از پل داده نشد و ما به پاک کردن منطقه از وجود دشمن و تحکیم مواضع پرداختیم.
منبع: نبردهای منطقه خرمشهر و آبادان، حسینی، سید یعقوب، 1396، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب