ما در واقع یگان پشتیبان هستیم و تقریباً جزو آخرین یگانهایی که باید از پل عبور کنیم. بلدچیها اطمینان دادهاند که در منطقه، تا سایت5، دشمن نیست. حتی گفته بودند تمام سربازها از ماشین پیاده نشوند و سواره به سمت سایتهای 4 و 5 حرکت کنند. تا پای پل حدود 20 کیلومتر فاصله است. گردانها باید با خودرو و کلیه تجهیزات خود به جلو حرکت کنند؛ از جمله این تجهیزات، آشپزخانه سیار گردان است که روشن بود و باید برای ناهار غذا میپخت. معمولاً با نفت کار میکند، وقتی روشن باشد دود میکند.
دشمن با تیراندازی روی پل و اطراف آن باعث کند شدن عبور یگانها از پل شده است. یگانهای مستقر در خط مقدم در سکوت مطلق هستند. در نتیجه، اطمینان حاصل میشود که یگانی از دشمن وجود ندارد و فقط گلوله توپخانه است که عقب را میزند.
ما هم از پل عبور میکنیم. تیراندازی شدید شروع شده. کلیه یگانهای عبورکننده تانکها و خودروهای حامل سربازان در روی جاده آسفالته به صورت ستون پیش میروند. استعداد یگانهای هجومی حدوداً دو گردان پیاده و یک گردان تانک است. گردان تانک حدود 40-30 دستگاه تانک دارد. تمام تانکها یکی پس از دیگری مورد اصابت موشکهای هدایتشونده قرار میگیرند و به آتش کشیده میشوند. حتی خودروهای حامل سربازان و نفرات پیاده که از نوع گاز66 یا زیل روسی هستند، با موشک مالیوتکا زده میشود. جهنمی از دود و آتش به راه افتاده.
افرادی که میتوانند پیاده شوند، سریع از خودرو بیرون میآیند و در اطراف پراکنده میشوند و سنگر میگیرند. دسته خمپارهانداز یگان من حدود 400-300 متر از پل جلوتر نرفته که مجبور میشویم خمپارهاندازها را برپا کنیم. هنوز محل استقرار دشمن برایمان مشخص نیست. بیهدف به سمت مقابل تیراندازی میکنیم. چون محل استقرارمان تعجیلی است، خیلی مناسب نمیباشد. مجبور به تغییر موضع هستیم. به دو قبضه خمپارهانداز به سرپرستی دو درجهدار، مأموریت میدهیم که شروع به تیراندازی کنند. من سرپرستی دو قبضه دیگر را به عهده میگیرم. با جمعآوری خمپارهاندازها حدود 500 متر به جلو میآییم. در جای مناسبی، یک گودال پیدا میکنیم. به داخل آن میرویم. خمپارهاندازها را مستقر و شروع به تیراندازی میکنیم. دو قبضه دیگر نمیتوانند جلوتر بیایند و همانجا محل استقرارشان را محکم کرده و تیراندازی میکنند.
برایمان مهمات نمیرسد. مهماتی که همراهمان است، در همان ساعات اولیه تمام میشود. عملاً خمپارهاندازها از کار افتادند! نمیدانیم هدف کجاست و چه باید کرد. اصلاً نمیدانیم محل استقرار اصلی دشمن کجاست. کار به جایی رسیده که چهار قبضه خمپارهانداز به خاطر نبود مهمات، کارایی ندارند. با دو نفر از درجهداران صحبت میکنیم:
ـ با چند سرباز، این چهار قبضه خمپارهانداز رو منتقل کنین. در محل مناسبی مستقر بشید و منتظر دستورات بعدی باشین.
من با تعدادی سرباز و درجهدار به عنوان دسته پیاده با استفاده از شیارها و جانپناهها به جلو حرکت میکنیم. هنوز امید داریم که باید به سایت 4 و 5 برویم. قبلاً به عنوان هدف برای ما مشخص شده بودند. مقداری جلو میآییم. باغ خشکی میبینیم. یک ساختمان موتور برقی دارد. به باغ خشک معروف شده است. در محدوده سهراه قهوهخانه قرار دارد. سهراه قهوهخانه در دست دشمن است. ولی ما در آن محدوده میآییم و میبینیم فرمانده لشکر خودش با یک نفربر فرماندهی تا این منطقه به جلو آمده و داخل رودخانه فصلی که خشک بود، مستقر شده است و امکان عقب رفتن هم نیست.
فرمانده لشکر: جناب سرهنگ ورشوساز
فرمانده تیپ: جناب سرهنگ سلیمانجاه
رئیس ستاد لشکر: جناب سرهنگ صدیقزاده
جلوتر از این منطقه، هیچ یگانی از نیروهای خودی نیست. در واقع، همه در این حدود زمینگیر شدهاند. خودروهای مختلف و تانکهایی که سالم مانده بودند، یکی پس از دیگری مورد اصابت موشک قرار میگیرند و میسوزند: خودروهای حامل تفنگ106، خودروهای حامل مهمـات تانـک، 60-50 دستگاه تانک… دشمن با خیال آسوده آنها را مورد هدف قرار میدهد. حتی نفر را با موشک هدایتشونده میزند. البته هنوز تعدادی از خودروهایی که داخل شیارها و دور از تیررس هستند، سالمند.
در منطقه باغ خشک که ما مستقر هستیم، جناب سرهنگ ورشوساز با بیسیم صحبت میکند و این صحنههای دلخراش را هم نظاره میکند.
موشک به کمر سرباز اصابت میکند. سرباز به دو نیم میشود. پاهایش هنوز چند قدمی راه میرود… و به زمین میافتد!
تعدادی سوار خودرو هستند و با سرعت از روی آسفالت عقب میروند. درجهداری از خودرو آویزان شده، با یک دست خودرو را گرفته و در دست دیگرش اسلحه است. دستی که به خودرو آویزان است، مورد اصابت موشک هدایتشونده قرار میگیرد. درجهدار به زمین افتاد. دست قطعشده خود را برمیدارد و روی جاده به دنبال خودرو میدود.
یک تانک چیفتن در همان نزدیکی ما قرار دارد. داخل یک شیار است. تا روی جاده آمد که به عقب برگردد، مورد اصابت موشک قرار میگیرد. افراد داخل تانک تقاضای کمک میکنند. ده دقیقهای تانک میسوزد. اصلاً راهی وجود ندارد که بتوان آنها را نجات داد. در برجک تانک باز نمیشود تا اینها بیرون بیایند. بعد از ده دقیقه، دیگر صدایشان هم قطع میشود. زنده زنده در آتش سوختند؛ مظلومانه در آتش و آهن ذوب شدند.
عملیات 23 مهر59 حدوداً از ساعت 5/5 صبح شروع شده است. یگانها بیش از 5-4 کیلومتر نتوانستند جلو بروند. تازه به نزدیکی خط اصلی دشمن رسیدند. در این وضعیت، فهمیدیم جبهه اصلی دشمن در کانال هندلی و باغ خشک است: یعنی از غرب رودخانه کرخه تا ارتفاعات تپه چشمه. هنوز تا سایت 20-15 کیلومتر فاصله است. عمده قوای دشمن در همین منطقه است. حتی یگانهای پشتیبانی دشمن و تمام توپخانهها، جلوتر از سایت 4 و 5 است.
شب قبل یک لشکر تقویتی دیگر جهت تقویت یگانهای در خط به منطقه آمده بودند و با ورود یگانهای تازهنفس دشمن به منطقه، نبرد بسیار سختی آغاز شد. نفرات پیاده ما با سلاحهای سبک انفرادی در داخل دشت مقابل کانال هندلی پراکنده هستند. دشمن روی کانال هندلی مسلط به نیروهای ما است. تنها شانسی که در این منطقه داریم این است که زمین پنبهزار است. چوبپنبه و چوبهای داخل پنبهزار طوری است که پوشش مناسبی برای استتار نفرات را فراهم کرده است. وقتی نفرات درازکش میشوند، دشمن نمیتواند آنها را ببیند؛ اما به محض اینکه نفر بلند شود، مورد اصابت قرار میگیرد. تعدادی از نفرات از حاشیه رودخانه، که پستی و بلندیهایی دارد، خود را به عقب کشاندهاند.
منطقهای که ما در آن قرار داریم، طوری است که امکان عقب رفتن به صورت پیاده نیست. همراه من بیش از 12-10 نفر نیستند. نفربر حامل فرمانده لشکر با سرعت تمام به عقب میرود. دو موشک به طرفش شلیک میکنند، اما خوشبختانه به نفربر اصابت نمیکند. به این ترتیب، آنها میتوانند از منطقه دور شوند. ما آنجا میمانیم.
مهرماه خوزستان هوا گرم است. تا حدود ساعت 10-9 صبح درگیری طول میکشد. حدود ساعت 5/10-10 است که اکثر یگانها عقبنشینی کردهاند. تک و توک سرباز، درجهدار یا افسر باقی ماندهاند و حرکاتی مثل تیراندازی به دشمن یا حرکت به عقب انجام میدهند.
نفری بلند میشود که به عقب برگردد. او را با موشک مالیوتکا میزنند و به دو نیم میشود. ما چند نفر در جانپناه خوبی هستیم. میتوانیم منطقه را خوب شناسایی کنیم، اما نمیتوانیم به عقب برگردیم. تعدادمان هم بد نیست. اگر دشمن به جلو بیاید، میتوانیم با آنها مقابله کنیم. بعضی از بچهها ناراضی هستند:
ـ برای چی باید جونمون رو به خطر بندازیم؟ برای عقب رفتن؟ مگه از جونمون سیر شدیم که بخواهیم عقب برگردیم؟ اینجا بمونیم امنتره تا بخوایم برگردیم.
حوالی ظهر است. تشنگی بر ما غلبه کرده است. قمقمه آبی که همراهمان بود، مصرف شده. قبلاً افرادی که جلو آمده بودند، هندوانه خورده بودند و پوست هندوانهها آنجا ریخته شده بود. از شدت تشنگی، خاک آنها را پاک میکردیم و میخوردیم تا از عطشمان کم شود.
از شدت تبادل آتش کم شده. کمی سر و صداها خوابیده. خیال دشمن راحت شده که دیگر کسی در منطقه نیست. تصمیم میگیریم بلند شویم و به عقب برویم. باید منطقه عقب رفتن را دقیقاً بررسی کنیم. حداقل مسافت 5/1-1 کیلومتر است. باید از مسیری برویم که پوشش لازم را داشته باشد. به صورت خیز به خیز عقب میرویم تا توجه دشمن جلب نشود و همگی سالم به عقب برگردیم. کل مسافت را نمیشود سینهخیز به عقب رفت. باید در چند خیز و کنترلشده به عقب برگردیم. از موانع موجود در زمین، یا گودالها، یا پلهای روی جاده استفاده میکنیم تا از تیررس دشمن در امان باشیم
منبع: آرام سخن بگو(خاطرات سرتیپ دوم احمد آرام)، آموزگار، الهه،1396، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب